PART|18

5.9K 1K 159
                                        

جونگکوک وقتی چشماشو باز کرد با سقف سفید روبه رو شد صدای ماشینا رو میشنید که چطور پشت سر هم بوق میزدن با اینکه بهوش اومده بود ولی احساس خستگی خیلی زیادی داشت سرشو به آرومی چرخوند و دید توی مکانیه که ازش متنفره

بیمارستان

یک سرم به دستش وصل بود و کلی سیم های عجیب دیگه به بدنش و دستگاهی که بوق بوق میکرد
با خستگی آهی کشید و یادش اومد آخرین باری که از هوش رفت چه اتفاقی براش افتاده ، چشماشو برای دیدن زنگ چرخوند و وقتی دیدش سه بار فشارش داد
و یک دقیقه صبر کرد قبل از اینکه پرستار با عجله به سمت اون بیاد

_اوه بیدار شدی ؟چه احساسی داری؟
پرستار پرسید

«خستگی و ضعف»

_میفهمم دردی رو احساس میکنی؟
پرستار دوباره پرسید

«قفسه سینم درد میکنه ولی قابل تحمله»

جونگکوک گفت

_از ۱تا۱۰دردش چقدره؟
پرستار گفت

«۵»

_خوبه من میتونم بپرسم اسمت چیه؟

«امم جئون جونگکوک»
«من بیهوش شدم و اومدم اینجا؟»

جونگکوک با گیجی از خودش پرسید و وقتی فهمید چی گفته چشاشو چرخوند.

«اهم...کسی منو اوورد اینجا؟»

پرستار یک لبخند بزرگ زد
_آره یک شخص خوشتیب

«اون کجاست»

_رفت خونه ولی  هر روز به تو سر میزد و بیشتر از چند ساعت پیش مینشست...میرم به دکتر خبر میدم که بیدار شدی تا بیاد چکت کنه»
پرستار گفت و جونگکوک سر تکون داد
اون یهو برای جین احساس نگرانی کرد اگه چیزی که یادش میاد درست باشه آخرین چیزی که دید صورت نگران جین بود و قبل از اینکه همه چیز سیاه بشه اسم اونو صدا زد حتما جین کسی بود که اونو اوورد بیمارستان بخاطر این موضوع خیلی احساس گناه میکرد
مدتی بعد دکتر وارد اتاق شد و اونو چک کرد
دکتر پرسید:
+قلبت هنوز کند و آروم میزنه..خسته ای؟ میخوای دوباره بخوابی؟

جونگکوک سرشو تکون داد

+پس دراز بکش و استراحت کن پرستار بعدا میاد سوالایی ازت میورسه و فرمتو پر میکنه

جونگکوک سر تکون داد
بعد از اینکه دکتر رفن آهی کشید
حدس میزد طبق معمول مدت زیادی رو باید تو بیمارستان بمونه
فقط آرزو میکرد که مریضیش سریع اونو بکشه و اینهمه عذابش نده
~~~~~~~~~~~~~~~

_جونگکوک بهوش اومد؟

جین به سرعت خودشو به بیمارستان رسوند وقتی فهمید جونگکوک بهوش اومد
اما قبل از پیش جونگکوک بره دکتر نگهش داشت و به سمت اتاق خودش راهنماییش کرد
دکتر گفت:
+جین آروم باش

IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOKWhere stories live. Discover now