جونگکوک از شنیدن این اینکه جین میخواد اونو به سرپرستی بگیره و ازش مراقبت کنه تعجب کرد
اولش فکر میکرد داره باش شوخی میکنه اما این دلیل درستی نبود چون بعدش جین هر روز میومد دیدنش و بعضی وقتا هم نامجون میومد بهش کمک میکردن غذاشو درست بخوره و داروهاشو مصرف کنه
*درست مثل یه خانواده*...
جونگکوک با این اتفاقاتی که افتاده بود احساس خوشبختی میکرد باورش نمیشد این اتفاقا براش افتاده
خیلی خوشحال بود ولی در کنارش احساس بدی داشت چون نمیتونست کمکی بکنه و مثل یک بار اضافی بود هر چند که اونا بهش میگفتن اینطور نیست اما هنوز احساس بدی داشت
بعد از یک هفته جونگکوک از بیمارستان مرخص شد جین ازش خواست که بیاد با اونا زندگی کنه ولی جونگکوک نمیخواست باعث دردسر و بار بیشتری روی دوش جین بشه
جونگکوک این موضوع رو با جین در میون گذاشت و جین با قاطعیت ردش کرد و گفت اشکالی نداره جونگکوک با اونا زندگی کنه
اما جونگکوک بازم مردد بود برای همین جین بهش یکم بهش وقت داد
بنابراین جونگکوک هنوز توی آپارتمان کوچیک خودش زندگی میکرد ولی جین کلید های یدکی اون خونرو داشت تا هر روز بهش سر بزنه
~~~~~~~
امروز که از خواب بیدار شد احساس سرگیجه و ضعف داشت این اتفاق همیشه میوفتاد
از تختش پایین اومد و به سمت اشپز خونه رفت
و دید که جین داره آشپزی میکنه و کسی روی صندلی نشسته و بی حوصله نگاهش میکنه
کسی که روی صندلی نشسته بود رو جونگکوک میشناخت .زیاد نه ولی میشناختنش چون راجبش داخل تمام برنامه های مجازی حرف میزدن اون مین یونگی رپر و مدل معروف بود. پوستش مثل سفید برفی سفید بود و چشمای سردی داشت و خیلی خفن بنظر میرسید
یونگی متوجه جونگکوک شد و به جین ضربه زد جین چرخید و متوجه جونگکوک شد:
_صبح بخیر ،در واقع ظهر بگیم بهتره
جونگکوک وقتی ساعتو دید چشماش درشت شد اون تا نزدیک ظهر خوابید بود
دوباره مثل همیشه بیش از حد خوابید
جین گفت:
_من ناهار درست کردم و برام مهم نیس این غوضی از دماغ فیل افتاده اینجاس اون کلش پوکه پوکه
یونگی گفت:
+هی نیازی نیست اینارو بهش بگی
جین اونو نادیده گرفت
_بیا بشین جونگکوک و غذا بخور
جین گفت در حالی که یه بشقاب روی میز میزاشت جونگکوک صندلی رو عقب کشید و روش نشست
«بابت غذا ممنونم جین هیونگ مرسی که غذا درست. کردی ولی نیاز نیست اینکارو هرروز انجام بدی»
_چی؟که دوباره بری نودل لیوانی بخوری؟میدونی خوردن همچین غذایی اصلا سالم نیست میدونی رفلکس معده میاره میدونی....
جین شروع کرد راجب اینکه نودل غذای سالمی برا اینکه هر روز بخوره نیست و ادامه داد....
یونگی گفت:
+نصیحت کردنه این بچه رو تموم کن
YOU ARE READING
IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOK
Fanfiction«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» «اون موقعی که داری داخل تنهاییات غرق میشی و امیدتو از دست دادی در کمال ناباوری دستی تورو میگیره و به سمت خودش میکشونه» +هی من برگشتم _کاش برنمیگشتی +اوه بیبی وقتی اینطور میشی رو دوست دارم کاپل اصلی:ویکوک ژانر:انگست_کمدی_...
