part³¹

5.9K 1.3K 199
                                    

حالا تو این وضعیت باید چه غلطی می کرد؟
درسته...
یه لامپ کوچولوی روشن بالای سرش ظاهر شد.
قرصای هیتش...
اونا می تونستند برای یه مدت کوتاه هم شده،تا وقتی که فکری به این حال این وضعیتش می کرد آرومش کنن.
اما لعنت...
زمانی که وسایلش رو برای اومدن به اینجا جمع می کرد توی چمدونش که به خدمتکار تحویل داده بود،گذاشته بود.

بدتر از این دیگه ممکن نبود.
تنها یه راه داشت،تا هیتش شدیدتر نشده باید خودش رو به یکی از خدمتکارها میرسوند،چمدونش رو ازشون تحویل می گرفت و دو تا دونه از اون قرصا رو تو دهنش میذاشت.
به چهره ی تب دارش تو آینه نگاه مرد و با قطعیت سرش رو برای خودش تکون داد.
درسته فقط باید...

هنوز قدم اول رو برنداشته بود که با موج شدید گرمایی که تو  پایین تنش پیچید سر جاش متوقفش کرد.
لبشو محکم گاز گرفت و طعم آهن خون رو تو دهنش مزه کرد.
تمام بدنش داغ شده بود و تک تک سلول های بدنش احساس نیاز رو فریاد می زدند.
فاک...
حتی می تونست خیس شدن حفره ی باسنش رو هم حس کنه.

به دیوار تکیه داد و صورت تبدارشو در هم کشید.
با این وضعیت نمی تونست یه قدم هم برداره،باید قید قرصای هیتش رو می زد.
چه بدشانسی ای.
چشماشو رو محکم بست و با بیچارگی روی زمین سر خورد.
اصلا حالش خوب نبود و درد دیک شق شده اش و خیسی سوراخ باسنش بیشتر اذیتش می کرد.
خدای بزرگ...
دیگه نمی تونست تحمل کنه،مهم نبود که کجا قرار داشت،باید خودش رو راحت می کرد.

موهای خیسشو از صورتش کنار زد و دکمه ی شلوار جینشو با عجله باز کرد،همراه باکسرش تا زانوهاش پایینش کشید و دیک سخت شده اش رو آزاد کرد.
دیکشو تو دستش گرفت و با سرعت شروع به بالا و
پایین کردن دستش کرد.
لعنتی،فایده ای نداشت و به حال بدش چندان نمی توست کمک کنه،اون به یه چیز دیگه ای نیاز داشت.
هر چند اعترافش سخت بود اما از تجربه ای که از هیت قبلیش به دست اورده بود می دونست که تا وقتی سوراخش پر نشه فایده ای نداره.

همونطور که دست راستش رو با سرعت روش بالا و پایین می کرد،با تردید دست دیگش رو به سمت باسنش برد اما قبل از  اینکه انگشت وسطش رو واردش کنه در زده شد.
-بکهیون...؟
صدای بم چانیول که از پشت در سرویس بهداشتی صداش می زد،متوقفش کرد.
-بکهیون...صدامو میشنوی؟

دهنش رو بسته نگه داشت و بدون اینکه به پسر نگران پشت در اهمیتی بده،کارش رو از سر گرفت دیکشو چند بار پمپ کرد و بالاخره اولین انگشت رو تو سوراخ تنگ و خیسش هل داد،دیواره گرمش رو لمس کرد و یه انگشت دیگه.
از هم چند بار فاصلشون داد،انگشتاش رو عمیق تر فرو کرد و بدون اینکه حواسش باشه روی بافت اسفنجی پروستاتش ضربه زد.
-اهههه...
خیلی خوب بود.
دندوناشو تو لب پایینیش فرو و ناله اش رو خفه کرد.
امیدوار بود که آلفا صدای ناله شو نشنیده باشه.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now