part ⁴⁴

4.8K 1.3K 247
                                    


بکهیون ناله ای کرد و گردنش رو برای دسترسی بیشتر به آلفا کج کرد.
خودش هم نمی دونست چه مرگشه اما لعنت،
از حرکت لبای چانیول روی گردنش لذت می برد.

-فاک بک...گردنت خیلی حساسه.
چانیول کنار گوشش گفت و سر کار قبلیش برگشت و ناله ی خوش آهنگ امگا رو یه بار دیگه بلند کرد.

-هیسسس...یکم ساکت باش بک،اگه یه بار دیگه اون
پرستار بیاد هر دومونو از اینجا بیرون میکنه.
چانیول هشدار داد و بکهیون موهای پسر بزرگتر رو
محکم کشید.
-اگه یه بار دیگه با من اینجوری حرف بزنی
پارک،گردنتو میشکنم.
چانیول آب دهنش رو قورت داد و نگاهی به صورت اخم الود امگا انداخت و سرش رو تکون داد.

فکر می کرد بکهیون بالاخره قبولش کرده اما هنوزم
پارک صداش می کرد...!
اصلا بهش علاقه ای داشت؟
نه...
دیگه نمی تونست تحمل کنه،واقعا می خواست از
احساسات بکهیون با خبر بشه.

بدون توجه به دیک برامده ی خودش و بکهیون بین
خودشون فاصله انداخت.
دوباره می تونست کارشو از سر بگیره اما فعلا جواب سوالش مهمتر بود.

-بک...
تو صورت امگا نگاه کرد.
-اصلا منو دوست داری؟
با یه لحن ناراحت پرسید و ابروهای بکهیون از تعجب بالا پرید.

-چی؟این چه سوالیه که تو این موقعیت میپرسی.
بکهیون پاهاش رو بهم چسبوند و سعی کرد درد دیکش رو نادیده بگیره.

-برام مهمه بک...دوستم داری یا نه؟
بکهیون با تعجب چند بار پلک زد و آلفا حرفش رو ادامه داد.
-می دونی بک شک دارم اصلا دوستم داشته
باشی...اصلا تا حالا چند بار منو به اسم صدا کردی؟فکر نمی کنم به تعدا انگشتای دست هم برسه.

بکهیون نگاهی به سر تا پای آلفا انداخت و سرش رو با گیجی خاروند.
چرا چانیول اینقدر ناگهانی عجیب رفتار نمی کرد؟
-حالت خوبه؟

چانیول سرش رو به چپ و راست تکون داد.
اون فقط میخواست یه دوست دارم ساده از دهن جفتش بشنوه و دوباره مشغول لذت دادن به خودش و امگا بشه اما بکهیون دهنش رو بسته نگه داشته بود و چیزی رو که دلش می خواست بهش نمی گفت.

-نه...خوب نیستم،جفتم دوستم نداره،آلفاشو دوست
نداره...چطور انتظار داری خوب باشم...؟
با ناراحتی گفت و یه قدم دیگه از پسر کوچیکتر فاصله گرفت.

بکهیون نگاهی به جلوی شلوار خودش و چانیول انداخت و موهاش رو از پیشونیش کنار زد.
نمی دونست چرا چانیول این بحث رو پیش اورده دلیلش هر چی که بود دیک هر دوشون دوباره خوابیده بود.
-من هیچ وقت نگفتم که...
چانیول بهش فرصت نداد که حرفش رو کامل کنه.

-تو هیچ وقت علاقه ت رو به من نشون ندادی بک...
به سمت در قدم برداشت.
-من تنهات میذارم با خودت فکر کن ببین منو دوست
داری یا نه...هر چند...
مکثی کرد و سرش رو با تاسف تکون داد.
-هر چند تو منو فقط به خاطر بدنم میخوای.
گفت و با ناراحتی بکهیون رو که با یه صورت متعجب و ابروهای بالا پریده بهش زل زده بود رو تنها گذاشت.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now