part ¹⁰

5.7K 1.3K 53
                                    

-مثل اینکه به هنر علاقه دارید.
به طرف صدا برگشت.
یه آلفای قد بلند و عضله ای با هاله ی قدرتمند اطرافش که دومینانت بودنش رو فریاد می زد،گفت.

قبل از اینکه بکهیون وقت کنه بایسته تا به نشونه ی احترام بهش تعظیم کنه،مقابلش نشست و پاهاشو روی هم انداخت.
-لازم نیست...راحت باشید.
شین یانگ گفت و بکهیون از حالت نیمه نشسته
دراومد.

اون زیاد اهل احترام گذاشتن مخصوصا به آلفاها
نبود اما از اونجایی که به شدت به این شغل نیاز داشت،بد نبود یه مدت از غالب بکهیون بی ادب
و بی اعصاب همیشگی خارج بشه و نقش پسرای خوب و مودب رو بازی کنه.

آلفا دستشو دراز کرد و رو به روی بکهیون گرفت.
-هان شین یانگ هستم.
گفت و بکهیون به دستش نگاه کرد و با دست کوچیکش باهاش دست داد.
-بیون...بیون بکهیون.
شین یانگ بدون اینکه دست امگا رو رها کنه،عمیق بهش نگاه کرد.
آشنا به نظر می رسید.

ممکن بود اونو قبلا جایی دیده باشه و حالا به خاطر نیاره؟
چشماشو ریز کرد.
این امگا شبیه...
شبیه...

-آقای هان؟میشه دستمو ول کنید؟
بکهیون معذب گفت و سعی کرد دستشو عقب بکشه.
این مرد بر خلاف ظاهر متشخص واقعا عجیب
رفتار می کرد.
نزدیک دو،سه دقیقه بود دستشو محکم نگه داشته بود و بهش خیره شده بود.
بکهیون ترسیده آب دهنشو قورت داد.
نکنه منحرف جنسی باشه و بخواد اینجا نگهش داره؟

-آقای هان؟
شبیه...
شبیه دانگ هی بود!
-چرا مچ دستمو فشار می دید؟
شین یانگ به خودش اومد.
-اوه متاسفم آقای بیون!
انگشتای بلندشو از دور مچ امگا باز کرد.

بکهیون چند بار مشتشو باز و بسته کرد و با دست دیگش مچ دردناکشو ماساژ داد.
پوست شیری رنگ و حساسش قرمز شده بود.
احتمالا بعدا کبود میشد و تا بخواد از شر تیرگیش خلاص بشه چند روز طول میکشد.

-آقای بیون متاسفم...قصد صدمه زدن نداشتم.
شین یانگ گفت و دوتا از خدمتکارها که اون گوشه ایستاده بودند و احتمالا قصد داشتند تو خلوتشون،پشت سرش شایعه سازی کنند،نگاه خطرناکی انداخت.

-نگران نباشید،چیزی نشده فقط یکم...
-یکم نه...خیلی قرمز شده.
آلفا نگاهشو به خط های قرمز و تیره ای دور مچ امگا ظاهر شدند،داد و جمله ای بکهیونو کامل کرد.

فکرش به سمت جفتش کشیده شد.
دانگ هی هم پوست لطیفو حساسی داشت.
بارها دیده بود که بعد از رابطه چه زود بدنش
کبود و قرمز میشه.
ممکن بود اطرافیان این پسر هم دچار سوتفاهم
بشن و اشتباه برداشت کنن.

به یکی از خدمتکار ها اشاره کرد.
-سریع برای آقای بیون یخ بیار...
هنوز حرفشو کامل نکرده بود که هودونگ با یه
لیوان آب و کمپرس آب سرد تو دستاش،کنارشون ایستاد.
شین یانگ لبخندی به هودونگ زد.
اگه هودونگو نداشت نمی دونست چی کار
می کرد.

"ugly beta" __chanbaekحيث تعيش القصص. اكتشف الآن