part ¹⁶

6.1K 1.4K 160
                                    

چشمای خانم پارک درشت شد.
-بیون بکهیون؟!
گفت و نگاه معنا داری به پسرش که لباشو روی هم فشار می داد و با نارضایتی صورتشو در هم کشیده بود،انداخت.
-در موردت قبلا از چانیول شنیده بودم.
بکهیون با تعجب به خودش اشاره کرد.
-در مورد من؟!
خانم پارک در جواب سوال امگای مو نقره ای سرشو تکون داد.
-اوه فراموش کردم خودمو معرفی کنم،من پارک سانمی مامان چانیولم...
با لحن مهربونی گفت و روی صندلی،کنار بکهیونی که هنوز چند قدم تا مرحله ای که یه جفت شاخ روی سرش سبز بشه فاصله داشت،نشست.

شیومین دست به سینه به طرف نامزدش چرخید.
-چانیولا،ایشون کی هستند؟قبلا در موردش نشنیده بودم!چانیول نفسشو به بیرون فوت کرد.

مادرش به کنار با شیومین چی کار باید می کرد؟
شیومین بردار جونگین بود و و اگه دچار سوءتفاهم می شد محال بود جونگین متوجه نشه و به گوشش نرسه.
-دوستمه...
کوتاه جوابشو داد.
امیدوار همین بتونه راضیش کنه و حتی برای چند دقیقه هم شده دهنشو بسته نگه داره.

-هه...دوست؟!
خانم پارک گفت و پوزخندی به شیومین زد.
پسره ی احمق باید چشماشو یکم باز می کرد.
از موهای نمدار اون دو نفر و لباسای که بکهیون
پوشیده بود خیلی راحت می شده اتفاقی که افتاده بود رو تشخیص داد.
صورت شیومین از عصبانیت چند درجه سرخ شد و یه اخم بین ابروهاش نشست.

-خیلی دلم می خواست ببینمت...
زن امگا گفت و دست کوچیک بکهیونو تو دستاش گرفت و یه لبخند دیگه زد.
پسرش واقعا سلیقه و سرعت عمل خوبی داشت،باید بهش افتخار می کرد.
مثل اینکه به زودی یه عضو یا شاید دو تا عضو جدید به خانواده ی پارک اضافه می شد،باید خودشو آماده می کرد.
-شنیدم همکلاسی پسرم هستی...چند سالته عزیزم؟
خانم پارک پرسید و منتظر نگاش کرد.

-نوزده سالمه...
بکهیون گفت و آب دهنشو قورت داد،احساس می کرد تو یه مصاحبه ی کاری قرار داره و با یه جواب اشتباه هر لحظه ممکنه رد شه.
-که اینطور،پس از چانیول دو سال کوچیکتری،به هر حال دوسالم تفاوت سنی زیادی حساب نمیشه...
قسمت آخر حرفشو به خودش گفت.

-شغل پدر و مادرت چیه؟
بکهیون سرشو پایین انداخت.
-هر دوشون فوت کردند.
با لحن ناراحتی گفت و خانم پارک با دست دیگش آروم روی شونه اش زد.
-اوه متاسفم پسرم...نباید این سوالو می پرسیدم.

-نه اشکالی نداره،به هر حال از اتفاق چند سالیه که می گذره دیگه مثل قبل ناراحت کننده نیست و باهاش کنار اومدم.
بکهیون به خانم پارک که با یه صورت پر از تاسف و ترحم نگاش می کرد گفت.

چانیول نمی تونست از چیزی که شنیده بود متعجب نشه.
بیون بکهیون والدینشو از دست داده بود؟
این یعنی خودش زندگیشو اداره می کرد؟
چه تاثیر گذار.

خانم پارک سرشو به طرف بکهیون مایل کرد و امگای کوچیکتر
رو بو کشید.به جز یه مقدار خیلی کم از رایحه ی چانیول که روش مونده بود خبری از فرمونای هیچ آلفای دیگه ای نبود.
-نامزد و یا دوست پسر که نداری؟
خانم پارک محض اطمینان پرسید و پسرش که از گیجی در اومده بود،به صدا دراومد.۹
-مامان...لطفا!
خانم پارک بدون توجه به پسرش ادامه داد.
-فکر کنم داشته باشی...داری؟

"ugly beta" __chanbaekOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz