part ²⁸

5.7K 1.4K 331
                                    

_خودت رو برای شکست آماده کن پارک.
بکهیون با لحن مطمئنی به چانیول گفت و به سمت
دخترهای که گوشه ی کافه،کنار پنجره ی بزرگش
نشسته بودند حرکت کرد.
ژست جذابی به خودش گرفت و لبخندی دندون نمای از نظر خودش دختر کشی زد.

_شما دوست پسر دارید؟
از دختر بتایی که موهای مشکی رنگش مواجش رو
یه گوجه ای نامرتب بالای سرش جمع کرده بود و یه
هودی اور سایز صورتی کیوت پوشیده بود،
پرسید و با لبخندی که هنوز از روی صورتش جمع
نشده بود،منتظر نگاش کرد.

دختر دستشو روی قفسه ی سینش،گذاشت.
-با منی؟
بکهیون سرشو رو تکون داد.
-نه ندارم...
کوتاه جوابش رو داد و شونه هاش رو برای دوستش
که سوالی نگاش می کرد،بالا انداخت.

-راستش خیلی کیوت و خوشگلی...می تونی اسمت رو بهم بگی؟
با لحنی به شیرینی عسل که بیشتر از اینکه دختر رو
به خودش جذب کنه دل پسرایی که بهش زل زده
بودند رو آب می کرد،گفت و چشمای دختر گرد شد.
-اوه...ممنون...من کیم مینجی ام.
مینجی با صدای آهسته ی گفت و بکهیون یه بار زیر
لب با خودش تکرار کرد.

_مینجی...اسم قشنگی داری.
همون لبخند دختر کشش که ظاهرا روی پسر ها بیشتر تاثیر داشت رو یه بار دیگه روی لباش نشوند.
-می تونم شمارت رو داشته باشم؟
موبایلش رو نزدیک دختر که سردرگم بهش زل زده
بود،گرفت.
-شماره؟برای چی؟
مینجی با تعجب پرسید و بکهیون ناخواسته چرخی به چشماش داد.
فکر کرده بود که شماره ش رو برای چی می خواد؟
برای اینکه در مورد موضع گیری سیاسی کره ی
جنوبی بعد از جنگ جهانی دوم و تفاوت های
فرهنگیش با کره ی شمالی باهاش صحبت کنه و
نظرش رو بخواد.
ایششش...
خب معلومه دلیلش اینه که بهش این افتخار رو می داد
که باهاش یه قرار بذاره یا همونطور که چانیول گفت
بلندش کنه.

-از وقتی وارد کافه شدم ازت خوشم اومده...
موبایلش رو تکون داد.
-شماره ت رو بهم میدی؟میخوام باهات قرار بذارم.
این پا و اون پا کرد.
دیگه کم کم داشت حوصلش سر میرفت.
چرا جوابش رو نمی داد؟
اینقدر محو جذابیتش شده بود؟!
لعنت به صورت خوشگل و هاله ی مردونه ی
اطرافش...
واقعا که نفس گیر بود.
ههه...
خدا واقعا روی آفرینشش بیشتر از بقیه وقت
گذاشته بود.
-ببخشید نمی تونم...
مینجی با صراحت گفت و رشته ی افکار امگای مو
نقره ای که در حال ستایش کردن خودش بود رو پاره کرد.

-چی؟
تو چشمای آبی امگا خیره شد.
-متاسفم اما نمی تونم قبول کنم.
بکهیون آب دهنش رو محکم قورت داد،چند بار پلک زد و سعی کرد چیزی که شنیده رو هضم کنه.
اشتباه نکرده بود؟
واقعا حالا رد شده بود؟

-چرا نمی تونی؟
با تعجب سوال کرد و با اخم دست به سینه بهش زل
زد.
دختر احمق،با اون اسم زشت و بی معنیش...
مثل اینکه نمی دونست چه شانسی رو از دست داده!
-مگه چه مشکلی دارم؟خودت مقایسه کن،من ازت
خوشگلترم.
با لحن بی ادبانه ای گفت و نگاه بدی به مینجی که
صورتش از ناراحتی به سرخی می زد،انداخت.

"ugly beta" __chanbaekWhere stories live. Discover now