part ³

6.2K 1.4K 127
                                    

بوی مواد ضد عفونی کننده،
پچ پچ چند نفر،
ملافه های سردی که روشون دراز کشیده بود و دردی که توی سرش پیچیده بود.

چشماشو آروم باز کرد و به محیط ناآشنای اطرافش خیره شد.

آخرین چیزی که به یاد می اورد دعوای دوستای لوهان بود.
چه بالایی سرش اومده بود که از بیمارستان سردراورده بود؟

ناله ای کرد و دستشو روی سر دردناک و باند پیچی شده اش گذاشت.
-بیدار شدی؟

پرستار بلافاصله کنارش اومد.
-الان دکترو صدا می کنم.
چند دقیقه بعد علاوه بر دکتر،لوهان،جونگین و چانیول هم بالای سرش ظاهر شدند.

-آقای بیون حالتون چطوره؟
دکتر،مرد میان سالی که از ظاهرش می شد متوجه شد که بتاست، با لحن یکنواختی پرسید.

لبای خشک شدشو تکون داد.
-سرم...سرم درد می کنه...خیلی،خیلی زیاد.
با صدای ضعیف و خشداری گفت.

دکتر سرشو تکون داد و به چارت پزشکی توی دستش نگاه کرد.
-مشکل جدی ای نیست،به خاطر ضربه ای که به سرتون خورده این سردرد طبیعیه اما اگه بخواید می تونید یه ام ار ای هم انجام بدید.

بکهیون به حساب بانکی خالیش فکر کرد.
-نه...لازم نیست.
گفت و به پرستاری که سرومشو از دستش بیرون می کشید نگاه کرد؛
خوشگل و جذاب به نظرمی رسید مخصوصا با اون لباس سفید پرستاریش و موهای شکلاتی که بالای سرش گوجه ای بسته شده بود اما لعنت اون تهیونو داشت و پرستارم یه رینگ نقره ی توی انگشت دست چپش انداخته بود.

بکهیون نگاهشو از پرستار خوشگل بخش اورژانس گرفت.
-آقای بیون جدا از حادثه ای که به خاطرش به بیمارستان اومدید،از آزمایش خونی که ازتون گرفتیم بهم ریختگی هورمونی رو متوجه شدیم.

دکتر بدون توجه به چانیول،لوهان و جونگینی که با
کنجکاوی بهش گوش می دادند،پرسید.
-شما آزمایش هجده سالگیتونو انجام دادید؟

-آزمایش هجده سالگی؟منظورتون همون آزمایش تعیین دسته ست؟

دکتر سرتکون داد.

-نه پدر و مادرم هردوشون بتا بودند،نتیجه از قبل مشخص بود.
-عجیبه...بتا!؟
دکتر با خودش زمزمه کرد اما بکهیون تونست بشنوه.
-آقای دکتر مشکلی پیش اومده؟

سرشو به چپ و راست تکون داد.
-نمیشه گفت مشکل اما...

موهای جوگندمیشو از پیشونیش کنار زد.
-بهتون توصیه می کنم هرچه سریعتر به یه متخصص مراجعه کنید.
دکتر گفت و بکهیون گیج و متعجبی که روی تخت اورژانس دراز کشیده بود،همراه پرستار پشت سرش ترک کرد.

جونگین یه لبخند که برای طبیعی بودن زیادی ساختگی بود،زد و گفت:خوشحالم که مشکلی نداری،خیلی نگرانت شده بودیم.

"ugly beta" __chanbaekOnde histórias criam vida. Descubra agora