𝐅𝐚𝐤𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞 (Vkook)

Part 6

****** دفتر خاطرات جونگکوک ******

گاهی اونقدر دلم از زندگی سیر میشه که میخوام

تا سقف آسمون پرواز کنم .

و روش دراز بکشم آرام و آسوده ،

مثل ماهی تنگ که چند روزیه ... کسی حواسش نیستا... ولی روی آب شناوره

ولی میدونی چیه؟! خستم از همه چی ... از خودم ... از هیونگام ... از زندگی!

آره میگن دوستم دارن ولی... چرا حسش نمیکنم... چرا انگار فقط اجباره؟

اما حس الانم طوریه که .... یکم میخوام بخوابم ... یکم میخوام نباشم !

فک کنم تهیونگ هم باید خسته باشه ... خسته از من !

ای کاش می تونستم ... خیلی زود راحت اش کنم ...

حیف که جرعتش رو ندارم ... حیف که یه حسی بهم میگه که شاید همه اینا فقط یه خوابه... یه کابوس!

وگرنه ... خیلی زود از دستم خلاص میشدی !

. Jk

......................................................................

(JK pov )

قطره های اشک دفترم رو خیس می کردن . چشمام تار میدید ... این اشک های مزاحم جلوی دیدمو میگرفتن و سردرد هایی که تمومی نداشتن حملاتش ن رو شروع کرده بودن .

دفتر رو گوشه ای پرت کردم . اشک هام مجال نمی دادن . سرم تیر میکشید و بدنم درد میکرد . اما بیشتر از همه قلبم بود ... قلبم میسوخت .

با این همه اشک که ریخته بودم ... بازم چیزی گلوم رو می فشرد . از این بدن متنفرم ! از خودم متنفرم .... هنوزم ضعیف بودم . مشتی به دیوار زدم ... دوست داشتم داد بکشم... اما صدایی از گلوم خارج نمیشد .

صدا های ناواضحی از بیرون اتاق میشنیدم . از لحظه ای که بهوش اومده بودم , به هیونگ ها اجازه ورود ندادم . در قفل بود . همه ی هیونگ ها به در اتاقم اومده بودند حتی یونگی هیونگ .

تلخندی زدم . خوبه که یه خورده نگرانم بوده ... اشک هام شدتشون کم شد بود ذیگه خبری از عصبانیت چند دقیقه قبلم نبود ... فقط تنها چیزی که با لبخند روی لبم تظاد داشت اون قطره های سمج و کوچکی بود که از چشمام سرازیر میشد . از تخت پایین اومدم ... بدنم سست بود .

به آینه خیره شدم ... چقدر نفرت انگیز . دستی به گردن و ترقوه هام که الان توسط شخص دیگه ای رنگین شده بود کشیدم . به گردنم چنگ زدم . این بدن فقط باید به دستان تهیونگ رنگین میشد . تهیونگی که قول داده بود حواسش به من باشه . تهیونگی که جویای حالم نشد . تهیونگی که قول داد نزاره آسیب ببینم .