11. 𝑃𝑟𝑜𝑚𝑖𝑠𝑒

869 227 121
                                    

لانا بی‌حوصله پاکت کاغذی‌ رو جلوی مین‌هو که داشت همینجوری به دیوار زل می‌زد گرفت و تکون داد:

- بیا...

مین‌هو که نخ افکارش پاره شده بود، نگاهی به دختر و پاکت توی دستش کرد و بعد اون جسم کاغذی و نسبتا قدیمی رو ازش گرفت:

- چیه؟

- مال بابابزرگته، جئون جونگ‌کوک نوشته.

مین‌هو چند ثانیه به پاکت و بعد به لانا که با بی‌خیالی حالا کنارش نشسته بود نگاه کرد و بعد انگار که چیز‌هایی که شنیده رو هضم نکرده بود آروم و با یه لبخند احمقانه گفت:

- چی؟

- کلارا فرستادش. گفت که باید آخرین کاری که جونگ‌کوک ازش خواسته رو انجام بده برای همین با اکسپرس پست این نامه رو فرستاد تا بدمش به آقای کیم.

مین‌هو سر تکون داد و به نامه‌ای که بر خلاف نامه‌های معمولی با برچسب‌های رنگی و کلی ستاره‌ و ماه تزیین شده بود زل زد. یه جورایی جسمی که توی دستش بود خیلی دست نیافتنی به نظر می‌رسید. مثل امضای به خواننده‌ی معروف روی آلبوم موسیقیش، مین‌هو داشت فکر می‌کرد این رو جئون جونگ‌کوک نوشته، خودِ خودش این رو با دست‌های خودش نوشته.

در پاکت رو با احتیاط باز کرد و خواست نامه‌ی توش رو ازش خارج کنه که دست لانا روی دستش نشست:

- نکن، این مال تو نیست. مال آقای کیمه‌، تو حق نداری بخونیش.

- فکر می‌کنی اصلا این نامه رو به دست بابابزرگم می‌رسونم؟

- مین‌هو!

لانا با سرزنش پسر رو صدا زد و مین‌هو فقط پلک‌هاش رو روی هم فشار داد و با حرص گفت:

- فکرشم نکن بخوام اینو بدم بهش. اگه دوباره اتفاقی براش بیفته دیگه خودم رو نمی‌بخشم، همین الانشم نبخشیدم. فقط... می‌خوام ببینم احساسات جونگ‌کوک چی بوده تا بتونم درست‌تر تصمیم بگیرم.

گفت و بعد دستش رو از توی دست لانا با ملایمت بیرون کشید و کاغذ توی پاکت رو بیرون آورد و شروع به خوندن کرد:



"سلام تهیونگ...

فکر کنم این قراره یه نامه‌ی بلند بشه، خیلی بلند.
فقط خواستم برات نامه بنویسم و بگم چرا اینقدر یهویی ترکت کردم. ولی نمی‌خوام منو ببخشی، چون لایقش نیستم. فقط می‌خوام بدونی چیزایی که گفتم دروغ بود، من عاشقت بودم و هستم، خیلی زیاد.

الان توی اتاقم نشسته‌م. شاید فکر کنی چرا بعد از ازدواجم شب‌ها رو تنها می‌خوابم. خب... شاید هم اصلا ندونی ازدواج کردم. من فقط هشت ماهه که دیگه ندیدمت ولی خیلی دلم برات تنگ شده.

با یه مرد پولدار ازدواج کردم. مثل توی فیلما، مثل همه‌ی داستان‌های کلیشه‌ای، به خاطر پول باهاش ازدواج  کردم. هیونگ‌مین رو یادته، هیونگم رو میگم. هیچوقت توی یک سالی که کنار هم بودیم نگفتم که به قمار اعتیاد داره، یه جورایی خجالت می‌کشیدم، حتی الان هم که دارم روی کاغذ میارمش خیلی خجالت زده‌م، اما این بیشتر به خاطر ضعف خودمه. در هر حال هیونگ‌مین کلی بدهی به بار آورد. منظورم از کلی خیلی بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو می‌کنی، شاید به اندازه‌ی چند تا ساختمون بلند توی گاگنام. چاره‌ای نداشتم، مجبور شدم خودم رو بفروشم تا هیونگم نیفته زندان. یه جورایی خودخواه بودم که تو رو ترک کردم، وقتی اونقدر عاشقم بودی، این رو از توی چشم‌هات می‌دیدم.
ولی من... منم خیلی عاشقت بودم. اما فکر کنم فقط به اندازه انگشت‌های دستم این رو بهت گفته بودم، الان خیلی پشیمونم، کاش بیشتر می‌گفتم.

Smile in Pain  (VKook) Where stories live. Discover now