5. 𝑆ℎ𝑖𝑛𝑖𝑛𝑔 𝑠ℎ𝑜𝑒𝑠 𝑙𝑖𝑘𝑒 𝑎𝑛 𝑠𝑚𝑖𝑙𝑒

986 223 61
                                    

~ آقای کیم، وقت میل کردن قرص‌های ضد التهابتون هست.

پیرمرد آهی کشید و انگشت‌‌هاش رو سمت منبع صدا نشونه گرفت و آروم بالا و پایین کرد:

- اوکی! حالا نظرت چیه بی‌خیالش بشی؟ الان وسط جای حساس فیلمم.

~ نمیشه، مطمئناً بعدا یادتون میره.

با شنیدن صدای دوباره‌ی 'هینا' عصبی نگاهش رو دوباره به صفحه‌ی تلویزیون بزرگش دوخت و گفت:

- پس نظرت چیه بعداً بهم یادآوریش کنی؟

~ بعدا برای خوردن قرص‌هاتون دیر میشه، ممکنه مشکل پیش بیاد.

سرش رو به پشتی مبل کوبید و بعد از متوقف کردن فیلم خطاب به کمک کننده‌ی هوشمندش* گفت:

- اصلا نظرت چیه ولم کنی؟

~ این کار غیر ممکنه، تنظیمات من جوری طراحی شده که مثل یک پرستار، مشاور، دستیار، پزشک و هر چیز دیگه‌ای که فکرش رو بکنید در خدمتتون باشم.

- پس برگرد به تنظیمات کارخونه، این یه دستوره!

با لبخند خبیثی گفت و منتظر شد تا اون نرم افزار با صدای نازک و رو اعصابش دیگه مزاحمش نشه اما دوباره اون صدا توی گوشش و بعد مغزش و بعد تمام بدنش پیچید و باعث شد توی دلش هر چه بیشتر به بدبختی خودش اعتراف کنه.

~ این تنها دستوریه که نمی‌تونم اجرا کنم. این فرمان فقط توسط مددکارتون* باید صادر بشه.

- چرا نمی‌میری؟

درحالی که دستش رو تکیه‌گاه سرش کرده بود با عجز گفت و اون صدایی که اسمشو هینا گذاشته بود دوباره روی مخش راه رفت:

~ از لحاظ فنی من اصلا موجود زنده نیستم و نمی‌تونم بمیرم. می‌تونید در این مورد از واژه‌ی از رده خارج شدن استفاده کنید. و البته این حرفتون رو نشنیده می‌‌گیرم آقای کیم تهیونگ!

هینا هم با حرص گفت و تهیونگ واقعا کم آورد. در برابر هر کسی می‌تونست لجبازی کنه غیر از این کمک کننده که تمام کار‌های روزانه‌ش رو کنترل می‌کرد. البته از بودنش هم خوشحال بود، اگر شبانه‌‌روزش رو با هینا بحث نمی‌کرد ممکن بود آخرش از حرف نزدن زیاد تار‌های صوتیش کپک بزنن.

- خیلی خب! اون قرص‌های کوفتی کجان؟

~ آخرین بار موقع برداشتن مسواک از اتاقتون اون رو از آشپزخونه به کشوی دوم میز کنار تختتون منتقل کردید.

نفس عمیقی برای حفظ کنترل خودش کشید و سمت اتاق خوابش راه افتاد. خیلی وقت بود که مین‌هو از اتاقش بیرون نیومده بود و تصمیم گرفت بعد از خوردن قرص‌هاش سری به پسر بزنه و اوضاعش رو چک کنه.

البته که نمی‌خواست توی کار نوه‌ش دخالت کنه اما حداقل می‌خواست از سلامت جسمی و البته روحیش مطمئن بشه. در یک کلام، تا وقتی اون پسر اینجا بود تهیونگ نمی‌خواست بهش بد بگذره.

Smile in Pain  (VKook) Where stories live. Discover now