نفرتوم ؟ جونگکوک؟کوکی؟

952 183 113
                                    

همه چیز در مرحله تغییری بزرگ به سر می برد 

شایعات سریع تر از هر چیز دیگه ای از دروازه های قصر به هم صحبتی های رعایا رسید و تحول حتی در بین پست ترین کوچه و خیابون ها هم سرک کشید 

همه جا صحبت از خورشیدی بود که به تازگی غنچه تابشش رو به چشمای مردم می تابوند  , هر چقدر روز ها می گذشتن اشتیاق و هیجان مردم برای دیدن ولیعهد جوانی که حالا قرار بود به تخت بشینه  بیشتر و بیشتر می شد 

و این وسط تنها کسی که در حال فرار از دست روز های بی سر تهی که وحشیانه به سمت آینده یورش می بردن  شاهزاده غمگین و افسرده ای بود که حالا خودش رو تنها و بی کس می دید 

نفرتوم جوان از روزی که پادشاه آتون به دست ولیعهدی که بردن اسمش بر لبان همگان ممنوع بود الا خواهر جوان ترش و بانو یویی کشته شد خودش رو به هر دلیل و بهانه ای از چشم همگان دور کرد 

هر شب کابوس های مختلف اعصاب ضعیف شده و جسم رنجورش را به چالش می کشیدند و آن پسرک خودش را از هر راه حلی که به ذهن می رسید دور می دید چرا که حقیقتا  نمی دانست کلید این قفل در نزد چه کس سیر می کند 

بعد از آن که پدرش در جنگ با یونانیان سالیان پیش کشته شد  تنها کسی که حامی روز های اندوه ناکش از غم بی پدری بود و او را از هجران دوری مادری که در کودکی اورا تنها گذاشته بود   فرعونی بود که حالا زیر خروار ها خاک بدون هیچ مراسم محترمانه ای در گوش دانه های نا شکفته نخل های مصری لالایی مرگ نجوا می کرد 

آنوبیس گویی از سنگ های تراش خورده معابد تیزتر و محکم  تر بود بمانندی که  اجازه نداد آن مرد دل شکسته عاشق کنار همسرش به خاک سپرده شود و از  نگاه شاهزاده جوان جانگکوک  این بی رحمانه ترین انتقام قرن بود 

تنها دلخوشیش به دیدار های گاه  و بی گاهش با بنیله بود 

گویی بنیله عنصری از هم نا گسستنی بود که این شاهزادگان همیشه برافروخته را به چنگ آرامش می کشید  و چه چیز بهتر از داشتن محرم رازی همچون بنیله و تک خدمتگذار وفا دارش جیمین که از کودکی با او برگ دفتر زندگی را  خطاطی کرده بود 

خورشید سوزان مصر آوای سحر باش در گوش نخلستان های سر به فلک کشیده مصر خواند و باردیگر سبب شد تا شاهزاده جوان از کابوسی خونین برخیزد

بر خلاف شاهزادگان دیگر او و یونگی تنها شاهزادگانی در قصر بودند که به رسم ادب و فرهنگ شرقی  گیسوانی بلند داشتند  هرچند که به خوبی به یاد داشت ولیعهد مصری نیز قبل از آن که قصر را به مقصد جنگی بزرگ با  یونانیان زیاده خواه ترک کند گیسوانی به بلندی و تاریکی شب های پرستاره صَحَرای  مصری داشت  

وقتی خدمتکار دوست داشتنیش با آن چشمان درشت و ترسیده به وسط اتاق خودش را پرت کرد  چشمان کهکشانی اش را از منظره زیبای بیرون دزدید و به صورت پسرک داد 

Behind the mirrorWhere stories live. Discover now