با بلند شدن صدای رعد و برق و زوزه شدید باد
جیهوپ نگران از پنجره ها بیرونو برانداز کردچانیول نگاه متعجبی بهش انداخت و پرسید
چانیول_ الان چی شد؟
بکهیون شونه ای بالا انداخت و تکه ای میوه تازه توی دهنش گذاشت
کای به جیهوپ نگاه کرد و با لحن مرددی پرسید
کای _ این صداها .... بد و خطرناکن؟
جیهوپ به سمتش برگشت و نفس عمیقی کشید
جیهوپ _ برای ما خطرناک نیست اما برای چانیول و بکهیون خیلی خطرناکه
بکهیون بلافاصله میوه توی گلوش پرید و مشغول سرفه کردن شد
چانیول به خودش اشاره کرد و با لحن متعجبی پرسید
چانیول_ من؟؟ مگه چی کار کردم؟
یونگی همونطور که روی پای جیمین سر می ذاشت توضیح داد
یونگی _ کار خواصی نکردی فقط اونی که حدودا هزار و خورده ای سال پیش بهش خیانت کردی داره میاد اینجا
پسر قد بلند سراسیمه و رنگ پریده نگاهی به جیمین انداخت و پسرک لبخندی زد
جیمین_ احتمالا زنده می مونی
بکهیون که حالا تکه میوه رو با کمک لیسا که به موقع بهش آب رسونده بود قورت داده بود به حرف اومد
بکهیون_ نقش منه بدبخت این وسط چیه؟
جیهوپ_ تو کسی بودی که بخاطرت جنگ راه افتاد و البته نیاکان تو بودن که تهیونگو تا سر حد مرگ آزار دادن
چانیول فحشی زیر لب داد و دست به کمر شدچانیول_ خوب ؟ الان چی می شه؟
یونگی عصبی غرید و سرشو بیشتر به جیمین چسبوند
یونگی _ اگه خفه خون نگیری نمی رم باهاش حرف بزنم پس بتمرگ سر جات تا برسه اینجا
بکهیون ترسیده دستای لیسا رو گرفت و به چشماش خیره شد
دختر لبخند آرامش بخشی زد و کمک کرد بکهیون گوشه ای بشینهجیهوپ نفس عمیقی کشید و روبه یونگی حرف زد
جیهوپ_ فک نمی کنم حریفش بشیم .... اون .. خوب اون
یونگی _ بنظر قراره هممونو بکشه؟
یونگی با حالت تمسخر آمیزی پرسید
جیهوپ_ ممکنه
جیمین تلخندی زد
جیمین _ چیزی رو از دست نمی دیم دوباره متولد می شیم دوباره درد می کشیم دوباره عزیزانی رو از دست می دیم و باز هم توی مسیر هممون به هم دیگه بر می خوریم انقدر این چرخه تکرار می شه تا بلاخره با صلح بینمون متوقف بشه