رودخونه آتش

614 114 46
                                    

جوگکوک جیغی کشید و همونطور که بلند بلند می خندید دور اتاق می دویید و هرازچندگاهی هم نگاهی به پشت سرش مینداخت تا ببینه ددیش بهش رسیده یا نه 

هیچ ایده ای نداشت که گاز گرفتن بازوی ددیش منجر به همچین اتفاقی می شه البته که کوکی هم استنباط  خودشو داشت و مداوما با خودش مرور می کرد که تلافی بهم ریخته شدن موهاشو انجام داده 

در آخر درست وقتی که پاش به لبه تخت گیر کرد و تپقی خورد گیر دستای ددیش افتاد و تهیونگ طی یه ضربه فنی جفتشونو روی تخت انداخت  

روی بیبیش چنبره زده بود و به صورت هیجان زده و نفس نفس هاش نگاه می کرد 

_ که ددیتو گاز می گیری ها ؟

جونگکوک زبونی بیرون آورد و چشماشو درشت تر کرد 

 +می خواستی موهامو بهم نریزی ددی ! 

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و سرش رو پایین برد 

با دو دستش دستای جونگکوک رو قفل کرد و با نزدیک کردن زانو هاش به هم پاهای پسر کوچیک تر رو هم قفل کرد 

_ خب حالا می خوای چی کار کنی خرگوش شیطون ؟ 

+ اذیت ؟ 

جونگکوک حق به جانب پرسید و درجوابش تهیونگ صورتش رو توی گودی گردنش برد 

بازدمش رو فوت مانند به سمت بیرون هدایت کرد  و اجازه دادنفسای گرمش باعث قلقلک اومدن گردن حساس بیبیش بشه 

جونگ کوک شروع به خندیدن کرد و تلاش کرد دستاشو آزاد کنه 

+وایییی....ن..نکن ددی..نکن ...نههههه 

جونگکوک بلند تر خندید و تهیونگ با دیدن خنده های خرگوشیش با خودش فکر کرد که چقدر دلتنگ این صداو این چهره شده بود 

گاز های ریز و کوچیکی از گردنش گرفت که باعث شد جونگکوک بیشتر بخنده و برای آزادی تلاش کنه  

+ ددی ....ببخشید ...مردم .... ولم کن ددی 

_ ولی من هنوز باهات کار دارم بیبی بد منو گاز می گیری؟؟؟

+ ببخشید ...وایییی ..لطفا ....ددیییییییی 

جونگکوک جیغی کشید و با تلاش زیاد یکی از دستاشو آزاد کرد  

تهیونگ از روش بلند شد و کنارش روی تخت دراز کشید 

هردو نفس نفس می زدن و باقی مونده خنده هاشون لبخند شیرینی بود که دندونای خرگوشی جونگکوک و دندونای دوست داشتنی تهیونگ رو به نمایش می ذاشت 

+ اینجا قبلا اتاق من بود ددی ! 

_ هنوزم هست بیبی 

+ دیگه دوسش ندارم اما 

_ چی؟

تهیونگ به سمتش چرخید و به نیم رخ پسرکش خیره شد 

+ دوسش ندارم , رنگاشو دوست ندارم 

Behind the mirrorDove le storie prendono vita. Scoprilo ora