ده ماه تابان و یک خورشید

849 147 155
                                    

اکنون که در آغوش پسر بزرگ تر بیدار شده بود به یاد می آورد شب گذشته خودش را در  چه سیاهچاله ای انداخته و خوب می دانست که دیگر راه فراری ندارد

پس احتمالا باید  به سمت موافق مواج شنا می کرد؟

                                                             ---------------------------------------------------------------

موهای تیره رنگش را مرتب بافته بود و مشغول تماشای تمرین شمشیر زنی دو شاهزاده جوان بود 

یون چرخی بر شمشیرش داد و سعی در حمله به سوی گردن پسر کوچک تر داشت 

هوپ اما توانست با اندکی چابکی از ضربه مهلک شمشیر یون بگریزد 

در آن هوای گرم هرچند که هر دو با بالا تنه ای برهنه بر یک دیگر شمشیر می کشیدند اما همچنان گرمای هوا قابل استشمام بود و سبب می شد بدن هر دو خیس از عرق باشد 

هرچند که خلاف ندیمگان بازیگوشی که پنهانی دو شاهزاده را دید می زدند بنیله به آن می اندیشید که چگونه سر از سحر برادر خوانده عزیزش و آن شاهزاده زخم بر چشم سر در بیاورد 

با صدای خنده های بلند هوپ از افکارش یرون کشیده شد و به تصویر روبرویش خیره شد 

هوپ جوان همانطور که موهای کوتاه مشکی رنگش بر اثر عرق و تحرک زیاد نم دار بودند به دور میدان تمرین می دویید و به دنبالش شاهزداه ای که مدتی می شد قلبش در گروی آن منحنی زیبای لبانش بود با لبخندی بزرگ  به دنبال پسرک می دویید 

وقتی هوپ به سمتش دویید و با سرعت پشت سرش پناه گرفت صدای خنده خودش هم بلند شد 

یون با چشمانی که تهدید وار شده بودند به پسر کوچک تر توپید 

یون_ از پشت بنیله بیا بیرون جنگجوی ترسو 

هوپ محکم تر لباس بنیله را میان انگشتانش فشرد 

هوپ_ من ترسو نیستم تو زیادی تو کشتن من جدی ای 

بنیله خنده ریزی کرد و کف دودستش را روی سینه های سفت و تخت پسر بزرگ تر که در تلاش بود هوپ را از بنیله جدا کند گذاشت 

بنیله_ یون ! آروم باش  این بچه بی گناهه 

در همون حین یون غرید 

یون_ بی گناه؟ خدای من یعنی تو واقعا ندیدی اون بچه پرو چجوری از بین پاهام غلط خورد و با اون شمشیر مسخره چوبیش زد پشتم؟

هوپ حق به جانب سرش را از میان بازوی چپ  و پهلوی بنیله رد کرد تا بتواند صورت پسر بزرگ تر را ببیند 

هوپ_ خوب حالا کاریت نکردم که  یه جوری می گی انگار با شمشیر واقعی به دستگاهت آسیب زدم 

بنیله با چشمانی که از تعجب گرد شده بودند به چشمان یون زل زد 

یون دادی کشید و تلاش کرد پسرک را بگیرد 

Behind the mirrorWhere stories live. Discover now