شروع جنگ

526 100 75
                                    

زمان سریع تر از هرچیزی گذر کرده بود و حالا اونها همگی از سرگذشت هاشون با خبر بودن بی اون که اشاره هایی بهش بکنن از هم خجالت می کشیدن و پسر قد بلند چانیول نام برای مدتی خودش رو هرطور که بود به آسیب و درد می کشوند 

به گفته بنیله پسر تحمل پذیرش اونچه که انجام داده رو نداره اما راهی بجز پذیرش گذشته باقی نمونده بود 

وقت کافی برای پرداختن به چنین چیز هایی رو نداشتن زاپار خطرناک تر شده بود و لرد سخت گیر تر  همه در فشار سنگین روانی به سر می بردن و کسی علاقه مند نبود با تهیونگ وارد بحث بشه 

تنها کسی که با اخلاق های بی منطقش کنار میومد و همچنان جو رو آروم نگه می داشت جونگکوک بود ولی حالا زمانش فرا رسیده بود تا اون منطقه امن رو همراه جکسون ترک کنه 

باز هم قرار بر جدایی بود 

قلب های بی تاقطشون تحمل نداشت اما چاره ای نبود  این لازمه جنگ در پیش بود 

ولی رابطه جوش خورده خواهر برادری بنیله و تهیونگ نور امیدی بود که بتونن پیروز میدون باشن به هر حال بنیله قدرتمند تر از اونچه که نشون می داد بود 

این شب آخری بود که همگی کنار هم بودن و از سحرگاهش باید برای درگیری با زاپار آماده می شدن 

به پیشنهاد جونگکوک جلوی کلبه  آتیشی روشن کردن و کنده های کهنه درخت های اطراف رو برای نشستن استفاده کردن 

وقتش بود کینه هاشون رو تموم کنن تا جنگ فردا براشون راحت تر پایان پیدا کنه 

ماگ های قهوه توی دست هاشون بخار می کرد و می شد لبخند رضایتمندی رو روی لب های جیمین و جونگکوک دید 

جی هوپ که کنار بنیله و جیمین نشسته بود لبخند درخشانی زد و شروع کرد 

جی هوپ _  فکر می کنم باید فرار از همدیگرو تموم کنیم 

چانیول با سری پایین افتاده و صورتی که استخونی تر شده بود بیشتر توی خودش جمع شد و سر پایین انداخت 

لیسا و کای نگاهی با همدیگه و بقیه رد و بدل کردن و درنهایت با گذاشتن دستشون روی شونه های  شکسته و خم شده چان لبخندی زدن 

تهیونگ همچنان نگاهش خشمگین بود اما تهدید های جونگکوک سبب شده بودن که کینه و نا رضایتیش در همون نگاهش خلاصه بشه 

یونگی با صورتی بی حس در حالی که دست جیمین رو بین دست خودش گرفته بود به شعله های آتیش خیره بود و چیزی نمی گفت 

بنیله _ وقتشه کینه ها و عصبانیت هامون رو کنار بذاریم کی اول شروع می کنه ؟ 

سکوت سنگینی حکم فرما شد و بلاخره با بلند شدن صدای جی هوپ همه توجه ها به سمتش رفت

Behind the mirrorWhere stories live. Discover now