part 27

1.9K 225 48
                                    

Wr pov
تک تک قسمتای خونه براش یاد اوره بچگیش بود ، در حالی که از پله ها پایین میرفت جیمین و جلوش دید
جانگکوک: جیمینا...
جیمین : دنبالم بیا
برگشتن و دیدن دوباره خانوادش تپش عجیبی تو قلبش انداخته بود
بد تر از هنه دیدن دوباره‌ی عشقش
پشت سر جیمین به راه رفتن ادامه داد که به زیر زمین رسیدن
زیر زمینی که روز تولدش تونست قایمکی هنراه تهیونگ بره مهمونی که از طرفی با خودش میگفت کاش نمیرفتم و از طرف باعث شده بود تهیونگ و رام خودش کنه
جیمین در زیر زمینو پشت سرشون بست
جانگکوک : چی شد...
حرفش با قفل شدن بین زمین و جیمین و اسیر شدن گردنش بین بازو های  جیمین نصفه موند
جیمین : چی تو سرته ؟ چرا اومدی اینجا
جیمین زیادی داشت گردنشو فشار میداد و بخاطر خفگی نمیتونست حرف بزنه
جانگکوک: جی..مین... لط..فن
جیمین دستاشو شل کرد و بعد از ول کردنش یه مشت تو صورتش خوابوند و با داد ادامه داد : میگم چرا اومدی ‌‌؟ چی تو سرته هاا؟؟؟ جلنگکوک ما اینجوری نبود من حرفاتو با کارلوس شنیدم تو اومدی خانوادتو بکشی اما کور خوندی قبل اینکه بتونی کاری کنی اینجا خاکت میکنم
به جانگکوک فرصت حرف زدن نداد و بهش حمل ور شد
جانگکوک تنها کاری که میتونست بکنه دفاع از خودش بود برای همین سریع اسلحشو رو جیمی کشید
جانگکوک : بسههه ، وگرنه..
جیمین نذاست ادامه بده و پرید وسط حرفش
جیمین : وگرنه چی  ها ؟ منو میکشیی ؟
پوزخندی زد و ادامه داد :
فک کردی تموم میشه من به یونگی سپردم همین الانشم هوسوک داره از تو دوربین مارو میبینه سر از پا خطا کنی ...
حرف جیمین تموم نشده بود که جانگکوک لوله‌ی کلتی رو پشت سرش حس کرد
یونگی : یه تیر تو سرت خالی میکنم !
جانگکوک دستاشو اورد بالا و حالت تسلبم خودشو خلع سلاح کرد
همونجوری که دستاشو بالا گرفته بود ادامه داد :
بچه ها شما هیچی نمیدونین من برای چیز دیگه ای اینجام اصلا فرصت نشد باهاتون حرف بزنم
تهیونگ : چه غلطی گیکنی یونگی اسلحتو بکش کنار
همونطور کع سمت جانگکوک میرفت ادامه داد : جانگکوک همه چیز رو برام تعریف کرده شماها اینقدر احمقین گه فکر میکنین جانگکوک اومده مارد بکشه
روشو کرد به جینین و ادامه داد : از تو بعیده جیمین تو ۱۲ سال کنارش بودی !
جیمین : اره بودم اما اینی که جلوم ایسناده دیگه جانگکوکی نیست که من باش بزرگ شدم !
تهیونگ : مگه تو هستی ؟!
جیمین بغض بدی گلوشو خفه کرده بود تهیونگ راست میگفت هیچکدومشون دیگه اون ادم ۱۰ سال پیش نبودن
بیشتر نتونست ادامه بده با زانو رو زمین نشست و شروع کرد گریه کردن
جانگکوک سمتش رفت و تو بغلش گرفتش و لب زر : میدونم جیمین ، میدونم اون جانگکوک کوچولو و معصوم نیستم بدنم کثیف شده ، دستام کثیف شده ، افکارمو کثافت گرفته اما ...
با بغض ادامه داد : من هیچ وقت خانوادمو فرانوش نمیکنم ، به تهبونگم توضیح داد جین یانگ منو فرستاده که بکشمتون اما کارلوس نمدونه شناها کسایی هستین که قراره بکشم فکر میکنه فقط یونگی و تهیونگن و من فقط دارم سعی میکنم با کمکتون جین یانگی که سالها شکنجم کرد و از بین ببرم
بیشتر از این نتونست ادامه بده و بغض ترکید
همونطور که گریه میکرد تو بغل کسی فرو رفت و دستا گرمشو رو کمرش حس کرد
تهیونگ : چیزی نیست ... اروم باش ، خودم حساب اون عوضی رو میرسم ...
___________________________________
هی گایز چطورین ؟
اقا من هنوز دستم سنگینه برای نوشتن اما دارم تلاشمو میکنم که داستانمو تموم کنم و این طلسم که افتاده بود تو این فیک و از بین ببرم
قول میدم تا چند پارت دیگه حتی بهتر از قبلم بشه همه چی
پس منتظر باشین :)))
مرسی که هنوز بعد این همه نبودن حمایت میکنین :)))
پرپل یو 💜💜💜


You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 12, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

ManquantWhere stories live. Discover now