Part 5

2.3K 323 4
                                    


+ماریا
_همم
+داروهاتو خوردی؟
_چرا باید دارو بخورم ؟؟
+میدونی عزیزم اگه نخوری حالت بد میشه!
_فک کردی من نمیفهمم اینارو بهم میدی که به بقیه بگی من دیوونم ؟؟؟
+اهه ماری لطفا تمومش کن اینا دارویه خوابته چه ربطی داره
_میخوای من بخوابم که هر غلطی میخوای بکنی!
+ماریا عزیزم... برای خودت دارم می گم ! اگه نخوری شب کابوس میبینی
.
.
.

خیلی وقت بود بقیه تنهاش گذاشته بودن تو راهرو اتاقا
منتظر بود که جین و نامجون از اتاقش بیان بیرون بتونه بره داخل...
در حال فکر کردن بود که ناخوداگاه چشمش به اتاق تهیونگ افتاد
کوک-اتاقش ک خیلی قشنگه چرا نمیخواد کسی ببینه...شاید چیزی توش داره منکه کامل ندی..
مشغول حرف زدن با خودش بود که در اتاقش باز شد و نامجون اومد بیرون کوک-اهه هیونگ
نامجون+جانگکوک برو لباس بپوش میخوایم بریم خرید
کوک-با کی ؟
نامجون+منو تو و جیمین با جین
کوک-بقیه کجان
نامجون که کلافه شده بود تصمیم گرفت کامل توضیح بده که جای سوال نذاره
نامجون+بقیه غیر از شوگا سر کارن تا شبم نمیان !
یونگی از اتاقش اومد بیرون
یونگی #منم میام باهاتون !
جانگکوک فرصت و خوب دید
کوک-میشه من نیام اخه دلم خیلی درد میکنه
نامجون +با تنهایی مشکل نداری؟
کوک-نه
نامجون+ باشه هرجوری که راحت تری
نامجون سمت در اتاق جانگکوک رفت و در زد
نامجون+جینااا
جین*عااا
نامجون+زود باش چیکار میکنی؟
جین هنوز درگیر رفتار نامجون بود و اصلا متوجه نشد چند دقیقس که همینطوری نشسته
جین از اتاق اومد بیرون با بقیه مواجه شد بدون اینکه تو صورت نامجون نگاه کنه گفت
جین *امم داشتم تخت جانگکوک و مرتب میکردم
نامجون همون طوری که تو چشمای جین نگاه میکرد لب زد نامجون+بچه ها نمیخواین برین اماده بشین ؟
همشون به خودشون اومدن و سمت اتاقاشون رفتن ، اما جین تا خواست سمت اتاقش بره بازوش اسیر دستای نامجون شد
نامجون+چرا نگام نمیکنی؟
جین*اممم... چیزه...خب...من
نامجون+ازم بدت میاد نه؟ ازم میترسی ؟
جین*اا نهه
نامجون+پس چرا حتی الانم نگام نمیکنی ؟
جین روشو سمت نامجون برگردوند و تو چشماش نگاه کرد جین*من کسه دیگه ای رو دوس
نامجون+ساکت شو...اون مرده ! پس سعی کن به من عادت کنی!
جین*اون تو قلب من نمیمیره
نامجون+بس کن
جین *من جیهو رو دوست دارم تو هیچ وقت نمیتونی جاشو بگیری خب؟؟
نامجون+گفتم بس کن
جین*حتی اگه مرده باشه !! یه دورغگو رو که برای منفعت خودش همه کار میکنهرو جای اون...
حرفش با سیلی که تو گوشش خورد قطع شد
نامجون+اصلااا فکر اینکه اینطوری با من کل کل کنی رو نکن و فک کنی دست از سرت بر میدارم ! تو ماله منی بخوای بری زندت نمیزارم
اشک تو چشمای جین جمع شده بود
جین*شاید اگه خودتو نشون نمیدادی میتونستم بهت عادت کنم!
نامجون+دیگه دست تو نیست باید عادت کنی!
نزدیک تر رفت و صورت جین و تو دستاش گرفت پیشونیشو بوسید
نامجون+تو زیبایی، یاد بگیر عادت کنی چون مجبوری ! کم کم به چیزای دیگه هم عادت میکنی ! مثلا... وزن من !
دست و پای جین از حرفی که شنید یخ زد
نامجون+خبب صورتیه من، برو اماده شو که میخوایم بریم کلی چیز صورتیه دیگه برات بخرم...من میرم پایین تو ماشین تا شما بیاین
یه بوسه ی دیگه رو پیشونی جین گذاشتو رفت....
جین هنوز از شوک اولین برخورد عجیب نامجون خارج نشده بود که با دومیش برخورد کرد
جیمین از تو اتاقش بیرون اومد و با جینی مواجه شد که به دبوار خیره شده بود
جیمی"هیونگ
جین به خودش اومد
جین*جیمین! اماده ای ؟
جیمی"اره.. ام هیونگ ؟
جین*بله ؟
جیمی"ازم ناراحتی
جین*نه جیمین ،نه
جیمی"ببخشید
جین*گفتم ناراحت نیستم
جیمی "پس چته؟
جین*هیچی فکرم مشغوله .... بریم؟
جیمی "اره
جین سمت اتاق جانگکوک رفت
اما در و که باز کرد با اتاق تاریک و جانگکوکی که خوابه مواجه شد
پس در و بست و با جیمین به سمت در خروجی خونه رفتن

ManquantWhere stories live. Discover now