سینش از رد شلاقی که خورده بود قرمز شده بود
بدنش لرز گرفته بود
_تهتهیونگگ شی
با تموم توانی که داشت اسمشو زمزمه کرد اما چیزی عایدش نشد
با چشمای خمارش به جانگکوک نزدیک شد
+کوکاا تو خیلی با روانم بازی کردی بچه بهت گفتم ازم دور شو ! اما گوش ندادی ...
کاملا روش خیمه زد
دستشو رو رد شلاق کشید که هیسی از دهن جانگکوک خارج شد
+درد میکنه؟
اروم سرشوتکون داد
+معلومه ک درد میکنه! منم زدم درد بگیره!
دستشو رو عضو ورم کرده کوک کشید که باعث شد چشماشو رو هم فشار بده
خودشو بهش نزدیک کرد و لبشو به گردن جانگکوک کشید
که جوابش نالهای از طرف کوک بود
شروع کرد به بوسیدن گردنش
مک میزد و گازش میگرفت
خودشو به لباش رسوند
اول تو چشماش نگاه کرد ، غرق سیاهی چشماش شد
+چطوری انقدر چشمات خواستنیه ، ها!؟
چشمای جانگکوک میلرزید و بین لب و چشمای تهیونگ میچرخید
+چی میخوای ؟
_ممن ت
+میدونی از مِن مِن کردن بدم میاد ، درست و واضح بگو چی میخوای! هنوزم میخوای با من باشی !؟
چشماشو از تهیونگ گرفت و سعی کرد حرف بزنه که تهیونگ دستش زیر چونش برد و مجبورش کرد بهش نگاه کنه
+تو چشمام نگاه کن
لحنش اونقدری دستوری بود که جانگکوک تو چشماش خیره شه
_میخوام ..
+چی میخوای ؟
همونطور که تو چشمای تهیونگ نگاه میکرد لب زد :
_تورو
بدون معطلی لباشو رو لبای جانگکوک کوبوند و بی وقفه بوسید
یه دستشو بین پاهای پسر کوچکتر برد و با انگشتش به ورودیش ضربه زد و اروم واردش شد
نالهی کوک تو دهنش خفه شد
زیاد طول نکشید که انگشت دومشم واردش کرد و قیچی وار انگشتاشو تکون داد
_ت.هیوگشی
بین بوسشون صداش کرد
+چی میخوای بیبی؟
_اهه لطفاا
تهیونگ نیشخندی زد و بعد از در اوردنش انگشتاش حلقهی دور عضو جانگکوکو برداشت
که همون لحظه با نالهای ک کرد خالی شد
نفس نفس میزد و بدنش شل شده بود
+متاسفم ک نمیتونم ولت کنم چون با ناله ها و این بدنت منو تحریک کردی !
زیپ شلوارشو باز کرد و شلوار و باکسترشو هم زمان در اورد
بالا اومد و دیکشو رو لبای جانگکوک گذاشت
جانگکوک با دیدن عضو بزرگ تهیونگ نفسشو حبس کرد
_بباید چیکارر کنم؟
با لکنت لب زد
تهیونگ موهای جانگکوکو گرفت و به خودش نزدیک کرد
+همونطوری ک ابنبات میخوری بخورش !
با تعجب بهش نگاه کرد تا دهنشو باز کرد چیزی بگه تهیونگ خودشو داخل دهن جانگکوک کرد
+زود باشش
و موهاشو کشید
چشماشو محکم رو هم بست و با تصور اینکه اون چیزی که تو دهنشه ابنباته شروع کرد به خوردن دیک تهیونگ
+اهه لعنت بهت
سرشو عقب برد اه غلیظی کشید
جانگکوک خیلی اروم مشغول خوردن عضو تهیونگ بود
که تهیونگ عصبی شد و شروع کرد ضربه زدن تو دهن جانگکوک
توجهی یه عق زدنای جانگکوک نمیکرد
وقتی احساس کرد نزدیکه خودشو از دهن کوک بیرون کشید
که منیش و بزاغ دهن کوک از لبش اویزون شد
همون لحظه برعکسش کرد و بدون امادگی واردش شد
که برابر بود با جیغ جانگکوک
تند تند توش ضربه میزد
+اههه شت تو خیلی تنگی بچه
موهای جانگکوکو تو دستش گرفتو سمت خودش کشید
از درد به گریه افتاده بود و تو چنگ گرفتن پتوی زیرش سعی میکرد دردشو اروم کنه اما غیر ممکن بود
بهش نزدیک شد همونطور که توش ضربه میزد از گردنش گرفتو روشو برگردوند که بتونه لباشو ببوسه
نالههایی که میکرد تو دهن تهیونگ خفه میشد
به بار دیگ خودشو در اورد و جانگکوک رو به کمر خوابوند و دوباره واردش شد که جانگکوک ناله ای از لذت کرد
وقتی فهمید نقطه حساسشو پیدا کرده محکم تر و عمیق تر ضربه زد
_اهههاههه.. تهی..
همونطور که ضربه میزد روش خم شد و رولبش زمزمه کرد
+صدام کن ددی ...
_اههه ددیی...
نیشخندی زد و با فاصله گرفتن ازش ترجیح داد صورتشو ببینه
چهرهی جانگکوک موقعی که عرق کرده بود از لذت ناله میکرد براش پرستیدنی بود
کمرشو گرفت و ضربه هاشو تند تر کرد
که دید جانگکوک بار دیگ بدون اینکه لمش کنه اومد
همون لحظه خودشم داخل کوک خالی شد
بدون اینکه خودشو بیرون بکشه رو جانگکوک افتاد
صدای ضربان قلب کوک تو گوشش بود
+تو عالی هستی ...
_ته
+هیچی نگو
چشماشو بست و همونطور که فی نفس میزد زمزمه کرد
قطره اشکی از چشمای جانگکوک سرازیر شد
با صدای شنیدن فین فین سرشو از رو سینهی کوک برداشت و تو چشمای اشکیش نگاه کرد
+چته؟
و خودشو بیرون کشید
جانگکوک نالهای کرد و چشماشو بست
+نگام کنن
دستشو رو صورت جانگکوک کشید و با لحن مهربونی بهش گفت
جانگکوک بخاطر لحن تهیونگ تعجب کرد و تو چشماش نگاه کرد
_من فقط .. هق .. من
+تو چی؟
بار دیگ با هق هق لب زد
_من فقط میخواستم بگم ک دوسش داشتم و باز هم میخوام انجامش بدم ددی !
ابروهای تهیونگ از تعجب بالا رفت
+تو مممطمئنی !؟؟ یییعنی منظورم اینه ک درد نداشتی اذیت نشدی
از تهیونگ بعید بود اما دستپاچه شده بود
_هر چی که منو پیشت نگه میداررو دوس دارم فقط از من دور نشو
ناباورانه به جانگکوک خیره شد
خودشو لعنتی فرستاد و شروع کرد به باز کردن دستای جانگکوک
+لعنت به من ... لعنت به منن
عصبی از روی تخت بلند شد و همونطوریکه داد میزد دستبندارو پرت کرد
جانگکوک سعی کرد بلند شه که درد عجیبی تو پایین تنش حس کرد و دستشو رو کمرش گذاشت
بی وقفه به جانگکوک نزدیک شد و موهاشو از روصورتش کنار زد
+منو ببخش من خیلی باهات سخت برخورد کرد دست خودم نبود نمیخواستم اذیتت کنم
جانگکوک سرشو بالا اورد و تو چشمای تهیونگ نگاه کرد
_من میبخشمت تو کاری نکردی اما به یه شرط ...
تهیونگ ابروهاشو بالا داد
+چی؟
با تموم دردی که داشت لب زد:
_ولم نکن و بازم انجامش بده
ناخود اگاه لبخندی رو لبش اومد دستشو نوازشگرانه رو صورت کشید که جانگکوک چشماشو بست
جانگکوکو بغل کرد و سمت حمام برد
سرشو به سینهی تهیونگ چسبوند و خودشو تو بغلش جمع کرد
در حمامو باز کرد و جانگکوکو لبهی وان گذاشت
اب حمامو تنظیم کرد و وقتی مطمئن شد دمای اب مناسبه جانگکوکو داخل وان گذاشت
و خودشم داخل وان پشت جانگکوک نشست و پسرشو به خودش تکیه داد
همونطوریکه بدن جانگکوکو ماساژ میدم دم گوشش زمزمه کرد
+هیچ وقت... هیچ وقت ولت نمیکنم________________
عرررررر
خودم مردم براش 😭😭😭
والا من نمیرم کی بمیره 😑😑😑
دوس داشتین !؟
بلاخرههههههههه..... بچم ماله ددیش شد😭😭😭😭😭
بهش میگه تنهام نذارررر
اخ قلبمممم
خب خب دیگ بسه احساساتی شدن ....
خببب نظر و ووت یادتون نره هاااااااا
پارت بعد با ۵۰ تا ووت عاپ میکنم -_-
دوستون دارمممم
😈😈😈😈😈😈💜💜💜💜
![](https://img.wattpad.com/cover/178414045-288-k889117.jpg)
BINABASA MO ANG
Manquant
Fanfictionجانگکوک، جین و جیمین ۳ تا پسرین که تو پرورشگاه بزرگ شدن ، اما طی یه اتفاق مشکوک پرورشگاه اتیش میگیره و اونا مجبور میشن با اتفاقات جدید رو به رو بشن...