Part3

2.6K 312 6
                                    


+جانگ؟
-بله؟
+دستاشو نگاه کن چه کوچیکه
-اره
+دلم میخواد بخورمش اخه تو کی اینقدر با مزه شدیییی
-اھھھه ماریا لطفا میخوام بخوابم
+ جانگ سوک تو کی اینقدر بی احساس شدی
-عزیزمم الان ۴ صبحه ترو خدا باز شروع نکن
+تو مارو دوست نداری
-اھھ ماریا عزیزم این چه حرفیه میزنی اخه چند بار باید بگم شما

جیمی"پا شووووووووو پا شو پا شووو
با صدای جیمی لای چشماشو باز کرد و کش و قوصی به بدنش داد..
کوک-چقدر خواب بودم ؟ 
جیمی"نیم ساعت فک کنم
کوک-رسیدیم ؟
جیمی"اوھوم!
یکم دوروبرو نگاه کرد
کوک-ھیونگ کجاست؟
جیمی"با نامجون ھیونگ دارن وسایلو میبرن داخل گفت بذارم بیشتر بخوابی اما من بیدارت کردم!
کوک-چرا؟
جیمی"چون دوست داشتم
جانگکوک چشم غره‌ای به جیمین رفت که با صدای جین به خودشون اومدن
جین*جیمیییینننن ؟
جیمی"عااااااا
جین*بیا کمکک
جیمی"باشھھھھھھھ.... پاشوو بریم کمک
کوک-گفت جیمین !
جیمی"چون فک میکنھ خوابی گفت!پاشو
کوک-ایشش
به زور از ماشین پیاده شد و نگاھی به خونه رو به روش انداخت
کوک-اینجاست؟
جیمی"عوهوم
کوک-اینجا قصرههه:/ از ساختمون پرورشگاھم بزرگترھھ
جیمی "یاااا ندید بدید بازی در نیار
با شوق با صدای بلندی تکرار کرد
کوک-اخه بزرگه خیلی
جیمی"اینقد داد نزن ابرومونو میبری! ھی میگی بزرگھه بزرگھھه
کوک-ببخشید
هوسوک^سلام
دوتاشون بھ طرف صدا برگشتن
هوسوک^شما بچه هایی هستین که نامجون اورده؟
جیمی"بلھ
هوسوک^ھمممم خوبھھھ من ھوسوکم
جیمی"سلام
جیمین یه تنه به جانگکوک زد که به خودش بیاد
کوک-ااا سلام
هوسوک ^چقدر تو کیوتییی
و لپ جیمینو کشید جیمین از خجالت لپاش سرخ شد و خودشو عقب کشید
جانگکوک متوجه جیمین شد و از حرکت هوسوک بدش اومد و اخم غلیظی رو پیشونیش نشست
هوسوک که متوجه اخم جانگکوک شد خندید
هوسوک^اوووووو چھ خشنننن (با خنده )
نامجون+ھوسوووووک
هوسوک ^آآآ نامجون اومدی ؟
نامجون نذاشت هوسوک ادامه بده
نامجون+ بچھ ھا با من بیاین
جانگکوک و جیمین پشت نامجون راه افتادن و جیمین برگشت و نگاھی به ھوسوک انداخت که جوابش یه چشمک از طرف ھوسوک بود سریع روشو برگردوند دویید و دست نامجونو گرفت و خودشو بھش چسبوند
نامجون+از ھوسوک ناراحت نشین اون یکم بی ملاحضه و شوخه
کوک -اون جیمینو ناراحت کرد ! به لپش دست زد!

نامجون+بیا یکم با انصاف باشیم کار خیلی بدیم نکرد !
کوک-اما جیمینو ناراحت کرد !
نامجون +من از طرفش معذرت میخوام اگھ میدو
جیمی"اشکالی نداره نمیدونست من خوشم نمیاد به لپام دست بزنن
نامجون لبخندی زد و
ھر سه تا شون وارد خونه شدن
کوک-واااااه چقدر اینجا قشنگه
نامجون+دوست داری ؟ قشنگهه؟
جیمی"خییلی!
نامجون+بیاین بریم اتاقاتونو نشونتون بدم
به سمت طبقه بالا رفتن که اتاقا اونجا بود
به سمت اتاقی که درش باز بود رفت و رو به بچه ها
نامجون+خببببب اینجا اتاق شماستت
با خوشحالی دوتاشون رفتن تو اتاقی که درش باز بود و دکوراسیونش صورتی بود
جیمی"اما چرا یه تخت اینجاست ؟
نامجون+چون اتاقاتون جداست
جانگکوک با شوق سمتش برگشت
کوک -یعنی ھرکدوممون یه اتاق جدا داریممم؟؟؟؟؟؟؟ نامجون+اوھومم
کوک-وای باورمممم نمیشھھھھھھھ
نامجون+اینجا اتاق جیمینه
جیمین از اینکه اتاقش اینجا بود چشماش برق عجیبی گرفت
جیمی "خیلی قشنگھه مرسیی
نامجون+دوسش داری ؟
جیمی"اوهوم !! خیلییی
نامجون+خوبه ، جانگکوک بیا بریم اتاقتو نشونت بدم!
دست جانگکوکو گرفت و برد سمت اتاق ،
اتاق جانگکوک اخر راھرو بود کنار یه اتاق دیگھ کھ روش تابلو ورود ممنوع داشت
کوک-اینجا کجاست ؟
نامجون+اینجا یھ جایی کھ شما نباید بری!
کوک-چرا؟؟؟
نامجون+نمیخوای اتاقتو ببینی؟
کوک-چرا چرا میخوام
در اتاقشو باز کرد و واردش شد، چشماش از خوشحالی برق میزدن تم اتاقش رنگای سردی بودن و سبک اتاق به صورت گرانچ چیده شده بود
با اینکه اتاق خیلی ساده بود ، یه تخت دو نفره گوشه‌ی اتاق
، کنار پنجره‌ای با پرده‌ای سفید بود
،میز تحریر کلاسیکی هم روبه روی تختش بود ، با خوشحالی به سمت گیتار گوشه اتاق رفت
کوک-واووو اینم مالھ منھ؟؟؟؟
نامجون+اوھوم من انتخاب کردم
نا امید سمت نامجون برگشت
کوک-ولی منکھ بلد نیستم !
نامجون+شوگا یادت میده
کوک-شوگا؟
نامجون+ھیونگ
کوک-شوگا هیونگ ، کیھ؟
نامجون+داداشم
کوک-ااااا
نامجون که دید جانگکوک راضی از اتاقش در حال دید زدن وسایلشه
نامجون+من میرم پیش جین
سمت در رفت اما قبل اینکه بره
نامجون+جانگکوک
کوک-بلھ؟
نامجون+سمت اون اتاق نرو خب؟
کوک-چرا؟
نامجون+چون صاحابش ممکنه عصبی شه بدون اجازش رفتی !
کوک -صاحابش کیه؟
+وی
رفت و بھ جانگکوک اجازه نداد کھ بپرسھ وی کیه
جانگکوک در حال تجزیه تحلیل بود که جیمین وارد اتاقش شد
جیمی "واو چھ اتاقت قشنگھھھھ جانگکوک!!! 
کوک-مرسیی ماله توام
جیمی"اما فک کنم قرار بود یه دختر بیارن تو اتاق من اخه ھمه چیزش صورتیه
جانگکوک که انگار چیزی یادش اومده باشه با ذوق سمت جیمین برگشت
کوک-اره راستیییااا
جیمی"اما فک کنم دوسش دارم
جانگکوک دست جیمینو گرفت
کوک-بیا بریم تو خونرو بگردیم !
جیمی"باشھھھھ
جانگکوک به جیمین نزدیک شد و اروم زمزمه کرد
کوک-ببین یھ کنار من یھ اتاق ھست زده ورود ممنوع
اما با صدای جین به خودشون اومدن
جین *بچھ ھا نامجون ھیونگ به من گفت نباید بریم اون تو چون صاحابش ناراحت میشه بی اجازه بریم تو پس اگر صاحابشو دیدم اول ازش اجازه میگیرم بعد میریم! ھممم!؟
دوتاشون تو دوقشون خورد و سرشونو انداختن پایین
جیمی"چشمم
کوک-چشم
جین*خوبه! بخواین میتونین برین تو حیاط بازی کنینا!
جانگکوک دست جیمینو گرفت و با ھم از اتاق رفتن بیرون
با خودش درگیر بود از زمانی که اومده بودن اینجا
کوک-(وی کیه ؟؟؟ چرا نباید بریم تو اتاقش ؟؟)
جیمی"به چی فک میکنی ؟؟
کوک_هیچی
با حالت شیطنت امیزی رو به کوک گفت
جیمی"اگه بتونی منو بگیری شب میریم تو اون اتاقه !
یهو شروع کرد  دویدن و کوک تازه دوزاریش افتاد و شروع کرد دویدن دنباله جیمین
مشغول دوییدن دنباله ھمدیگه بودن چیزی نمونده بود که جیمینو بگیره
جیمی"اخخخخ
کوک-جیمیننن
جانگکوک داشت سمت جیمینی که روی زمین افتاده بود میرفت که یکی هلش داد
یونگی#جیمینن...برو کنارر... خوبی؟؟؟بزار ببینم پاتو
جانگکوک و جیمین مبھوت بھ پسر مو بلوند رو به روشون نگاه میکردن
یونگی#ھی درد نداری؟
جیمین سرشو به نشونه ی نه تکون داد
یونگی#سر زانوت زخم شده ... اخه چرا حواستونو جمع نمیکین؟؟؟
جیمینو از رو زمین بلند کرد
یونگی#ما وظیفمون نیست همش حواسمون به شماها باشه که به خودتون اسیب نزنین!!!!(با داد)
جیمین بخاطر صدای بلند یونگی بغض کرد اما به روی خودش نیاورد وسعی کرد پنهونش کنه ؛ یونگی جیمینو بغل کرد ، بردش داخل خونه و جانگکوکو با کلی سوال مختلف تو ذھنش تنھا گذاشتن

دویید سمت خونه داخل خونه شد و تصمیم گرفت بره پیشه جین
پله ھارو رفت بالا و تصمیم گرفت تو اتاقا دنبالش بگرده اتاق جیمین درش یکم باز بود و صدای شوگا به گوشش رسید یونگی#پات بھتره؟
جیمی"بله
یونگی#چه اتاق قشنگی ! دوسش داری ؟
جیمی"بله ... امم شوگا شی؟
یونگی#یونگی ، بھم بگو یونگی
جیمی"چشم، یونگی شی
یونگی خنده ای کرد
یونگی#بله؟
جیمی "تو منو میشناسی ؟
یونگی#نه
جیمی"پس اسممو از کجا میدونی؟ چرا کمکم کردی ؟
یونگی#خب خب تو افتادی زمین دوستت صدات کرد ...بعدم زخمی شدی ، باید کمکت میکردمم!
یونگی که بنظرش جیمینو قانع کرده بود جلوی پاهاش نشست
یونگی# اممم ابنبات چوبی میخوای ؟
جیمی"اوھوممممم
یونگی#بیا بریم تا بھت بدم
جانگکوک که دید اوضاع خطریه سریع دووید و رفت داخل اولین اتاقی که درش باز بود، درو بست چسبید به در و چشاشو بست
کوک-ھووووف نزدیک بودااا
تا چشماشو باز کرد با یھ اتاق مواجھ شد کھ بخاطر بلک لایتش کله اتاق ابی دیده میشد
کوک- ُوااااااا اینجا چه باحالھھھھھه
جلوتر رفت تا خواست اطرافو بررسی کنه
صدای در و شنید و تا خواست بر گرده ببینه کیه بازوش اسیر انگشتای شخص شد
تهیونگ+به چه اجازه ای اومدی اینجا؟؟ هااان؟ مگه علامت رو درونمیبینی؟؟؟؟؟؟
تازه متوجه شده بود که وارد کجا شده یجوری باید میپیچوند چون نمیتونست بگھ فرار میکرده!
کوک- اهه متاسفم من متوج...
تهیونگ+گفتم اینجا چیکار میکنی ؟؟؟چرا بدون اجازه وارد اتاق بقیه میشی؟
کوک-(پس وی اینه !)
کوک-خببب من..نن..ندیدمم..
تهیونگ +ندیدی؟؟ فک کردی به این راحتیه بیای تو بعدم بگی ندیدم؟!
کوک-ببخشید من..
تهیونگ+هه ...نه دیگه ھر اشتباھی یه تاوانی داره و تو باید تنبیه بشی !
با عصبانیت تو صورت جانگکوک حرف میزد و پسر ١٢ ساله روبروش رو بیشتر میترسوند
بازوی جانگکوک رو تو دستاش فشار میداد
کوک-داره دردممم میگیرھھه
تهوینگ +منم میخوام دردت بگیره که چشماتو بیشتر باز کنی!
کوک-اییی لطفا
با فشاره اخری که تھیونگ به بازوش اورد جیغش رفت تو ھوا و شروع کرد به گریه کردن
تهییونگ+گریه نکن صدات رومخمه
اما جانگکوک متوجه حرفای تهیونگ نمیشد و دردش گوشاشو کر کرده بود به زور دست جلنگکوکو گرفت
کوک-ولممم کنننن لطفا
تهیونگ +میخوام ببینممم
استینشو بالا زد ، رد انگشتاش دور بازوی پسر کوچیکتر مونده بود ، سرشو اورد بالا و تو صورت جانگکوک نگاه کرد ، اولین بار بود دلش برای کسی به درد میومد با دیدن چشمای تیله ای مشکیش که حالا از اشک برق میزدن ماتش برد ناخواسته چشمش رو اعضای صورت جانگکوک چرخید ، لبای قلوه ایش با اون دندونای خرگوشیش صورتشو کیوت کرده بود چشماش ارامش خاصی داشت بدون اینکه متوجه بشه بھش زل زده بود
کوک –میشه برم قول میدم دیگه تکرار نشه
تهیونگ +برا چی اومدی داخل
کوک –گفتم که ندید
تهیونگ+دروغ نگو میدونم دیدی! چرا اومدی! نامجون نگفته نباید بیای؟
کوک-گفت
تهیونگ+پس چرا اومدی
کوک-داشتم فرار میکردم ... در اینجا باز بود ...
تهیونگ+فال گوش ایستادن کار خوبی نیست ! دیگه هم پاتو تو این اتاق نذار که دفعه دیگه اینطوری ولت نمیکنم!
کوک-چشم
تهیونگ+چند سالته؟
کوک-12،...اسمم
تهیونگ+اسمت برام مهم نیست
کوک-ااه ... بله ...
تهیونگ +برو بیرون !
کوک-چشم
سریع تعظیم کوچیکی کرد و از اتاق رفت بیرون
جانگکوک به کل فراموش کرد برا چی اومده بود طبقه بالا اما اتفاقا نمیذاشت یه جا بند شه ! داشت سمت پله ھا میرفت که از اتاق صدای داد ھوسوک اومد توجھش جلب شد
جانگکوک خودش شخصیت کنجکاوی داشت و براش موقعیت مهیا میشد
پس سمت در رفت و گوششو به در چسبوند
هوسوک^نامجون میفھمی چی میگی!؟؟؟؟؟
نامجون+اره میفھمم ، ھوسوک مجبوریم میفھمی؟
هوسوک^اون یونگیه بیشعور قبول کرد نه؟
نامجون+اره اون جیمینو خیلی وقته انتخاب کرده از زمانی کهتو پرورشگاه بودن،عکسشو نشونش دادم؛ اتاق جیمین رو هم خودش چید
هوسوک^ھه دیگه نمیتونم بشناسمتون
نامجون+ھوسوک برای درمانش مجبوریم اینکارو بکنیم اون میخواد  با یه باکره باشه و گیه میفھمی؟!!!
هوسوک^اره اما نه یه بچه ١٢ ساله !
نامجون+اون یه کسیو میخواد که بچه باشه ! اون یه بیبی بوی میخواد ! چیزی که جیمین ھست!
هوسوک^جین و جانگکوکو برای چی اوردی !
نامجون+جین به خودم مربوطه مسئلش ! اما جانگکوک ...اینا بھم وابستن نمیتونن از ھم جدا شن!
یونگی واقعا احتیاج به یه رابطه عاشقانه داره ، به سکس نیاز داره .

جانگکوک نصفه چیزایی که میشنید و نمیفھمید ولی تصمیم گرفت دنبالش بگرده چون انگار ھوسوک از این جریان خوشش نمیومد ، نه تنها هوسوک خودشم حس خوبی به حرفاشون نداشت!!

جانگکوک نصفه چیزایی که میشنید و نمیفھمید ولی تصمیم گرفت دنبالش بگرده چون انگار ھوسوک از این جریان خوشش نمیومد ، نه تنها هوسوک خودشم حس خوبی به حرفاشون نداشت!!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

 اتاق جانگکوک

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اتاق جانگکوک

ManquantWhere stories live. Discover now