Part15

2.2K 271 10
                                    

Tae's pov
13
12
11
10
9
8
7
6
5
4
3
2
1
هووووو
صدای سوت و دستا کر کننده بود
خنده هاشو میتونستم حس کنم از ته دله
انگار داشت تموم شادییایی که تو این چند سال نداشتو تخلیه میکرد
با نگاه کردن بهش ناخوداگاه لبخند رو لبم میومد
اون دندونای خرگوشیش که وقتی میخندید نمایان میشد باعث میشد احساس کنم یه بچه هم ممکنه بتونه عقلو از سرت بپرونه!
میخواستم نگاهمو ازش بگیرم اما نمیتونستم ! مثله احمقا با لبخند بهش خیره شده بودم
اون قطعا یه فرشتس
سرمو به دو طرف تکون دادم نگاهی به ساعت مچیم انداختم ساعت از ده گذشته بود
از جام بلند شدم و سمت اتاقم رفتم
لباسامو با یه تیشرت سفید و یه  شلوار لی پاره عوض کردم ، بوتامم پام کردم و با مارک تماس گرفتم
+هی مارک
...
+اره دارم میام
....
+بابا گفتم که تولد برادرم بود
....
+اره دارم میام تا بیست دقیقه دیگه اونجام ، جو مهمونی چجوریه؟
...
+همم اره خوبه اومدم
همونجوری که گوشیو قطع میکردم سمت سوویچ موتور رفتمو برش داشتم ، کت چرمم از رو صندلی برداشتمو یه پک کوک از داخل کشویه میزم برداشتم و تو جیب عقب شلوارم گذاشتم
دورو برمو نگاه کردم که چیزی جا نذاشته باشم
پس با عجله سمت در اتاق رفتم که یهو
.
.
.
.
.
.
Jk's pov
امشب حس میکنم بهترین شب زندگیمه
یه شب داشتم راجب این مینوشتم که چرا زندگیم انقدر مزخرفه اما الان...
معجزه!
تو یه شب خیلی چیزارو از دست دادیم اما خیلی چیزا گرفتم
تو همین فکرا بودم که چشمم به تهیونگ شی خورد
حس کجکاویم دوباره گل کرد پس دنبالش راه افتادم
دیدم که تو اتاقش رفت
صداشو شنیدم که با تلفن صحبت میکرد
نزدیک شدمو گوشمو به در چسبوندم
-میخواد بره مهمونی ؟؟؟ نمیخواد تو تولد من باشه ؟؟!!!
تو همین فکرای مسخره بودم که در اتاق باز شد
سرمو گرفتم بالا و نگاهش کردم
.
.
.
.
.
.
Wr's pov
همونطوری مظلومانه نگاهش میکرد
که سکوت بینشون با حرف تهیونگ شکست
+چیزی میخوای؟
جوریکه خودشم به زور شنید گفت بله
تهیونگ خنده ای کرد
+خب چی میخوای ؟
سرشو انداخت پایین و لب زد
-میخوام باهات بیام
ابروهاش از چیزی که شنید بالا رفت
+چیی؟؟ کجا میخوای بیای؟!
سرشو اورد بالا ولی اونطرفو نگاه کرد و خیلی اروم گفت
-مهمونی دیگه
بدونه اینکه مکث کنه مخالفت کرد
+نمیشه
بغض گلوشو گرفت و اشکاش سرازیر شد
-اما من میخوام بیامم
تهیونگ هووف کلافه ای کشید
+گفتم نمیشهه
لحنش اونقدری خشن بود که گریه ی جانگکوک شدت بگیره
بلند بلند گریه میکرد و این باعث دستپاچه گیه تهیونگ شد
+هی هی چرا گریه میکنی ..گریه نکن
وقتی دید جانگکوک توجه نمیکنه تصمیم گرفت یکم ازش خواهش میکنه و با حالت گریه و التماس جلوی پاهاش نشست
+اهه جانگکوک لطفااا بسه
اما بازم انگار نه انگار
پس چشماشو رو هم فشار داد
+باشههه میبرمت ، باهم میریم
به محض گفتن که این حرف جانگکوک ساکت شد و لبخندی زد و گفت
-باشه پس من برم لباسامو عوض کنم
تهیونگ که خشکش زده بود از رفتاره جانگکوک یهو به خودش اومد
+نه نه نمیخواد فقط برو یه کت بردار سردت نشه
جانگکوک خوشحال پرید و باشه ای گفت و سمت اتاقش رفت
به سه ثانیه نکشید کتش تنش بود و جلوی در اتاق تهیونگ ایستاده بود
-من امادم !
اونجا بود که تهیونگ با خودش گفت «+عجب عجوبه ایه خداا»
.
.
.
قرار گذاشتن جدا جدا از خونه خارج شن که کسی متوجه نشه جانگکوک قراره با تهیونگ به یکی از بزرگ ترین پارتیای سئول بره...مخصوصا نامجون
تهیونگ از در اصلی خارج شد اما جانگکوکو از داخل اتاق خودش با اسانسور به طبقه پایین فرستاد که از در پشتی بیاد
همونطور که بهش گفته بود بدونه اینکه کسی متوجه بشه از در پشتی وارد حیاط شد ،با احتیاط پشت سرشو نگاه میکرد و اروم اروم به سمت موتور تهیونگ که منتظرش دم در ایستاده بود میرفت که با جسم محکمی برخورد کرد
با بالا اوردن سرش با جین یانگی مواجه شد که با لبخند کثیفی نگاهش میکرد
×بهه کجا با این عجله اقای تولد!
جانگکوک که تموم بدنشو استرس گرفته بود سعی کرد اروم باشه اما نمیتونست !
-مم...من من داشتم
+فکر نمیکنم به مربوط باشه یاانگ
اسمشو ب تمسخر گفت همونطور که خودشو به جانگکوک میرسوند
+جانگکوکا پس چرا نمیای کلی منتظرتم... نکنه پشیمون شدی نمیخوای موتور سواریو یاد بگیری قول دادم شب تولدت بهت یاد میدم دیگههه
جانگکوک دوهزاریش افتاده بود که جریان چیه پس قضیه رو دستش گرفت
-عاا نه هیونگ داشتم میومدم فقط خوردم به ایشون داشتم معذرت خواهی میکردم
تهیونگ لبخندی زد و موهای جانگکوکو بهم ریخت
دستشو گرفت و با تنه ای که به جین یانگ زد از کنارش گذشت
جین یانگ با اخم به رفتنشون خیره شد
​​×دارم برات کیم ته هیونگ!
.
.
.
.
-هوووووو چه حالی میدههه
صدای جیغ و خندش باعث میشد ناخواسته بخنده 
جانگکوک از خوشحالی جیغ میکشید و تهیونگ بعد مدتها از ته دلش میخندید
این بچه داشت حالشو عوض میکرد...
جانگکوک همونطوری که داد میزد محکم تر تهیونگو بغل کرد ، بهش چسبید و گفت:
-تهیونگ شیی خیلی داره بهم خوش میگذرهه تند تر برووو
تهیونگ از اینکه ذوق جانگکوکو میدید دلش خواست بیشتر بهش حال بده پس سرعتشو بیشتر کرد که باعث شد  جانگکوک بترسه و محکم تر بغلش کنه اما بازم شوق داشت پس بلند داد زد
-هیونگ ششیی خیلی دوست داررمم (سرنگههه)!
تا اون لحظه تهیونگ در حاله خندیدن بود اما با حرف جانگکوک خنده رو لبش خشکید
سرشو تکون داد و سعی کرد تمرکزشو رو راهی که باید بره بذاره اما با وجود دوتا دستای یه وروجک دوره کمرش که با وجود ضعیف بودنشون حلقه ی دستاش تنگ تر میشد زیاد موفق نبود
بعد یه راهه بیست دقیقه ای که برای تهیونگ ساعتها طول کشید بلاخره به مقصد رسیدن و  موتورشو جلوی در پارک کرد
+بپر پایین
خودش از رو موتور اومد پایین و منتظر جانگکوک بود که دید همونطوری نشسته
+بیا دیگه !
-نمیتونم و سرشو انداخت پایین
تهیونگ کلافه جلو رفت تا کمکش کنه ، یه دستشو گرفت و جانگکوک سعی کرد بیاد پایین اما پاش گیر کرد و نزدیک بود زمین بخوره که تهیونگ زیر بغلشو گرفت که نیوفته
از ترس اینکه زمین نخوره چشماشو بست اما تا بازشون کرد با دو تا  چشم خمار که تو فاصله کمی از چشماش بودن مواجه شد
احساس کرد تو اون لحظه حتی صدای موزیکی که تا یک دقیقه پیش کر کننده بودو نمیشنوه
با صدای زنگ مبایلش به خودش اومد و جانگکوکو ول کرد
مارک بود پس جواب نداد
سمت جانگکوک برگشت
+هیی ببین چیزایی که اینجا میبینی و وقتی از اینجا  خارج شدیم فراموش میکنی
کسی بهت چیزی تعارف کرد نمیخوری
با کسی که نمیشناسی حرف نمیزنی مگر اینکه من معرفیش کنم
اگه کسی بت گفت بریم جایی به حرفش گوش نمیدی فهمیدی؟؟
جانگکوک همونطوری که تو چشمای تهیونگ خیره شده بود با دهن باز سرشو بالا پایین کرد
تهیونگ که دید انگار متوجه شده خوبه ای گفت دستشو رو شونه ی بچه گذاشتو سمت در هدایتش کرد
به محض با شدن در و ورودشون هجوم دود و بوی الکل و داخل ریه هاش حس کرد که باعث شد صورتشو جمع کنه
دختر و پسرو میدید که توی هم میلولن و میرقصن
صدای کر کننده ی موزیک با دود و رقص نور حالت بدیو ایجاد کرده بود
«تو همچین جایی حالشون بد نمیشه ؟! اصلا برا چی میان همچین جایی؟:»
تو فکر همین چیزا بود که دید شخصی سمت خودشو تهیونگ میاد
_بهه بلاخره تشریف گندتو اوردی مستر وی!
تهیونگ خنده ای کرد
+شرمنده داداش یه مشکلی پیش اومد به مارکم گفتم
_نه اشکال نداره
بعد کمی مکث ادامه داد
_میبینم که بیبیتم با خودت اوردی!
تهیونگ ضربان قلبش از لقبی که به جانگکوک داده بود بالا رفت
+یاا یوگیوم اون بیبی من نیست
یوگیوم ابرویی بالا انداخت ولبخندی رو لبش اومد و به جانگکوک نزدیک شد که باعث شد جانگکوک به پشت تهیونگ پناه ببره
_اوهه چه بامزس چرا قایم میشه؟! نکنه برا مارک اوردیش ؟ بی انصاف نباش میدونی که مارک...
+یوگیومم...
تهیونگ غرید
+اون برادرمه...
و روشو کرد سمت جانگکوک
+جانگکوک این یوگیومه خب؟ بعدا مارکم نشونت میدم لطفا فقط از اینا چیزی خواستی بگیر با بقیه حتی حرفم نزن
جانگکوک فقط سرشو تکون داد  و تهیونگو همراه با یوگیوم که تو جمعیت گم میشد تماشا کرد
بعد از بررسیه دورو برش مبل مشکیه چرمیو دید که خالی بود پس تصمیم گرفت تا تهیونگ بر میگرده اونجا بشینه
محیط براش عجیب بود اونجا با مهمونی که تو خونه بود خیلی فرق میکرد
در حال بررسیه مهمونی و تفاوتش با مهمونیه تولد خودش بود که تکون خوردن مبلو احساس کرد و برگشت سمت کسی که کنارش نشسته
_هایی
اما جانگکوک فقط به پسرهمو قرمز کنارش نگاه کرد
_چی شده نکنه تهیونگ گفته با کسی حرف نزنی؟
جانگکوک به تکون دادن سرش اکتفا کرد
پسر دستشو سمت جانگکوک دراز کرد
_من ووبینم
جانگکوک نگاهی به دستشو انداخت و به این فکر کرد شاید اگع بهش دست نده دور از ادبه پس دستشو جلو برد و سرشو به منی خوشبختم کمی خم کرد و دوباره صاف سر جاش نشست
_پسر خوشگلی هستی
با صدای ارومی تشکر کرد و سعی میکرد زیاد به پسری که خودشو ووبین معرفی کرده نگاه نکنه
_نوشیدنی میخوری
جانگکوک با هر حرفی که ووبین میزد استرس میگرفت چون خجالت میکشید جواب نده
و میترسید اگه جوابشو بده تهیونگ برسه و از دستش عصبی بشه پس سرشو به چپ و راست تکون داد
_هیی نگران نباش الکل نمیارم برات اب پرتغاله
مکث جانگکوک باعث شد ووبین خنده ی مسخره ای بکنه
_نگو که به همچین مهمونی اومدی بعد میترسی
-ممنون مرسی
ووبین لبخندی زد
_پس میخوری؟
-بله
_بشین الان میام
بعد از بلند شدنه ووبین با پاهاش شروع کرد به ضرب گرفتن
استرس عجیبی کل بدنشو گرفته بود
«یعنی کجاست؟ کی میاد پیشم؟»
_بیا
به لیوانی که تو دست ووبین بود نگاه کرد و با مکث کوتاهی از دستش گرفت
اول سمت بینیش برد و بوش کرد بعد اروم مزش کرد
_هی نگران نباش گفتم که الکل نداره فقط ابمیوس
خنده ی مضطربی کرد و یه قلپ از محتوای لیوان نوشید
ابروها بالا رفت و به این نتیجه رسید که چقدر خوشمزس پس لیوانو سر کشید
-ممنونم
ووبین لبخندی زد
_خواهش میکنم ...؟
جانگکوک که متوجه شد
-جانگکوک
_خوشبختم
و لبخندی زد
بعد از گرفتن لیوان از جانگکوک کنارش نشست و فاصلشونو کم کرد
جانگکوک که حس کرد بیش از اندازه معذبه از جاش بلند شد
-عاا من میرم دنباله تهیونگ شی ... از اشناییتون خوشبخت شدم ووبین شی
و تعظیمی کرد
به ووبین اجازه ی صبحتی نداد و ازش دور شد
_تو چی هستی جانگ کوک !
.
.
.
همه جای سالنو گشت اما نتونست پیداش کنه پس رو شونه ی دختری که در حال رقص بود زد
-عام ببخشید تهیوتنگ شی رو ندیدید؟
دختر خنده ی مستانه ای کرد
_بالاعه ... حتما داره یکیو بفاک میده
جانگکوک فقط از حرف دختر بالا بودن تهیونگو متوجه شد پس سرشو اروم به معنی تشکر پایین و بالا کرد و به سمت پله ها راه افتاد
اتاقای زیادی اونجا بود پس یکی یکی سمتشون رفت و بازشون کرد
اصلا با باز کردن اتاقا با صحنه های خوبی مواجه نشد
هر اتاقیو به غیر از چندتاشون که خالی بودن باز کرد دو نفر یا سه نفر در حاله سکس بودن و با یه عذر خواهی کوچیک سریع در و میبست
دونه های عرق رو پیشونیش به وضوح مشخص بود
تپش قلب بالا رفته بود و دلیل این حالشو اصلا نمیفهمید
حس میکرد دمای بندش فوق العاده بالاس ولی از درون لرز بدی داشت
کف دستاش عرق کرده بود و به سختی میتونست قدم برداره
در یکی از اتاقا باز بود پس کامل بازش کرد
صحنه ی روبروشو امشب چندین بار دیده بود با این تفاوت که دو نفری که در حال سکس بودن پسر بودن
نمیتونست ازشون چشم برداره با دیدنشون چیزی زیر دلش تکون میخورد
به خودش اومد خواست از اتاق بره بیرون اما صدای ناله ی پسری اندامش براش جذاب بود توجهشو جلب کرد
نمیتونست بپذیره پس با تردید اسمشو صدا زد
-تت...تهیون گ
با برگشتن پسر سمتش خودشم نمیدونست چرا اما بغض گلوشو گرفت
+جانگ...کوک
بدون اینکه بفهمه اشکاش سرازیر شدن و در اتاقو بست و از اونجا به سمت در روبه رویی رفت و خوشبختانه اونجا دستشویی بود
درو پشت سرش بست و به در تکیه داد
سرش گیج میرفت
صحنه ی ضربه زدن تهیونگ تو پسر زیریش جلو چشماش بود و صدای ناله هاش تو سرش اکو میشد
با صدای در به خودش اومد و از در فاصله گرفت
+جانگکوککک اون تویی؟
چیزی نگفت و فقط به صداش گوش داد
+جانگکوکک اونجایی؟
تصمیم گرفت حرف بزنه
-بله؟!
+درو باز کن
هول شد و دستپاچه اشکاشو پاک میکرد
-کار دارم
با صدای داد تهیونگ از جا پرید
+بهت گفتم اون درو باز کن
بخاطر ناراحتی و اون حالی که داشت داد زد
-گمشووو
+یا همین الان ای دره کوفتیو باز میکنی یا درو میشکنم میام تو
پشت چشمی نازک کرد و لب زد
-هر کاری میخوای بکن
با ضربه ای که به در وارد شد تو جاش پرید
+میدونی که اگه خودم بازش کنم عاقبت بدی در انتظارته
اون لحن خشک و ترسناکه تهیونگ باعث شد با تردید جلو بره اما بخاطر حالی که داشت بیش از اندازه حرکاتش اروم بود پس تا اومد درو باز کنه در توسط خود  تهیونگ باز شد و
با بالا تنه لخت رو به روش ظاهر شد
+وقتی بهت میگم در و باز کن باید مثه بچه ی ادم به حرفم گوش بدی نه اینکه بهم بگی برم گم شم
برگشت و در دستشویی رو قفل کرد
جانگکوک که ترسیده بود تا خواست چیزی بگه
صورتش تو دستای تهیونگ اسیر شد
+که به من میگی گم شم
از درد صورتش جمع شده بود
-منن .. من اشتبا
+چرا اینقدر اشتباه میکنی؟ مگه نگفتم اون پایین منتظرم باش
-منن حالم خوب نبود
به سختی بخاطر زبونش که سنگین شده بود گفت
تهیونگ که تازه متوجه چشمای خمار و زبون سنگینه جانگکوک شد صورتشو ول کرد
و با عصبانیت غرید
+چی خوردی؟
-ابمیوه
چشماشو کلافه رو هم فشار داد
+از کجا اوردی؟
جانگکوک که هر لحظه زبونش سنگین تر میشد به زور به حرف اومد
-و..وو..بین..شی
تهیونگ زیر لب غرید
+حروم زاده
دستشو رو صورتش کشید
-تهیونگاا
سرشو بالا اورد و با لپای گل انداخته و چشماش خمار جانگکوک مواجه شد
+زیر دلم یه جوریه
با حرف جانگکوک نگاهش پاین رفت و به عضو نیمه سفت شدش رسید
کلافه هوفیی کشید و چشماشو مالوند
+شلوارتو در بیار
.
.
.
.





ManquantWhere stories live. Discover now