Part8

2.3K 278 11
                                    


+اوما؟
-بله پسرم؟
+میشه بغلش کنم؟
-نه جان
+اما اوما
-گفتم نه ! توام مثله بابات جونگکوکو دوست نداری ... میخوای بندازیش
+اون برادرمه من دوسش دارم
-هیچوقت اجازه نداری بهش دست بزنی پسرم چون نمیتونی مراقبت کنی ازش !
.
.
.
بخاطر باریکه ی نوری که از لایه پرده های صورتی رنگ اتاقش به چشماش برخورد میکرد اخم غلیظی کرد و غرغر کنان به سمت دیگه بدنش چرخید
نفس های کسیو تو صورتش حس کرد
چشماشو باز کرد و نتیجش روبرو شدن با صورت ددیش بود...
شب قبل مثل یه فیلم سریع از جلوی چشماش گذشت ...
سنی نداشت ، اما خوب میفهمید چه اتفاقی بینشون افتاده ... هم ازش خجالت میکشید ... هم...
بیشتر میخواست لمسش کنه،
ناخواسته لبخندی زد و دستشو اروم بالا اورد و روی لبای یونگی گذاشت

برخورد چیز نرم و ظریفیو رو لباش حس کرد
چشماشو باز کرد و سرد به عروسکی که از استرس و خجالت دستشو با باز شدن چشماش عقب کشیده بود نگاه کرد
جیمین خیره تو چشماش انگار دنباله چیزی میگشت ...
مهربونیه همیشگیش، پشتیبانی ، خواستن ،گرما ...اما
چیزی نبود...
چشماش مثله سیاه چالی بودن که اگه توش میوفتادی
هرگز راه خروجو پیدا نمیکردی !
جیمین نه تنها دیگه راه خروجو پیدا نکرد بلکه اگر راهیم بود در خروج به روش بسته شده بود

"صبح بخیر
#همم ، صبحه توام بخیر
"یونگی
#یونگی؟؟؟
جیمین خنده ای کرد یاد شب قبل افتاد که یونگی ازش خواسته بود بهش بگه ددی
"ددی؟!
#خوشم نمیاد هنوز نیومده اینقدر باهام غیر رسمی حرف میزنی !
"اما خودت دیشب
#دیشب دیشب بود ! امروزم امروزه!
"اا ... بله ببخشید
#گمشو بیرون
جیمین با شنیدن این حرف از یونگی چشماش بیشتر از این باز نمیشد
"ب ب بله؟
#گفتم گمشو بیرون اولم برو حموم بو گند میدی!
جیمین بغض بدی گلوشو گرفت
"یونگی هیونگ
#همم؟؟؟
بخاطر برخوردش نتونست جلوی خودشو بگیره اشکاش سرازیر شدن
خواست از جاش بلند شه که دید چیزی تنش نیست
پتو رو دور خودش پیچید
#چیو قایم میکنی ؟ دیشب از همش استفاده کردم !

دیگه نتوست به بی صدا اشک ریختن ادامه بده سریع زد زیر گریه و دویید سمت حمام اتاقش

" اون چرا اینطوری شد... یعنی دیگه باهام مهربون نیست؟
یعنی اگه ماله کسی بشی اون ازت بدش میاد و بهت میگه بو گندو ؟
اروم همون طور که به در تکیه داده بود پاهاش سست شدن و رو زمین فرود اومد
زانوهاشو بغل کرد و به گریه کردن ادامه داد
انقدر دلش شکسته بود که دردی که تو کمرش داشت به کل یادش رفت
.
.
.
2 ساعت بعد*
سردرد مسخره ای کل سرشو گرفته بود...
دستشو رو تخت کشید تا مبایلشو برداره
چیزی زیر دستش حس نکرد با کلافگی چشماشو باز کرد که راحتتر مبایلشو پیدا کنه که به خودش اومد که تو اتاق خودش نیست...
#اینجا اتاق جیمینه!
من اینجا...
نکنه ...
به بدنش که کاملا برهنه بود نگاهی انداخت ... پتو رو با تردید به بینیش نزدیک کرد ...بوی بدن جیمینو میداد ... و بوی سکس...

# خدای من .. من چیکار کردم ! الان نه ، کجاست !؟
جیمینن؟؟؟
خدایا این بچه کجاست ؟ جیممییننن

چشمش به دستشویی افتاد
#شاید اونجا باشه!
سمت دستشویی اتاق رفت
اول در زد
#جیمین؟
بازم در زد اما جوابی نگرفت
در و باز کرد اما چیزی مانع باز شدن در میشد
یکم دیگه به در فشار وارد کرد در حدی که میتونست بدنشو عبور بده
پاشو که روی کاشی سرد دستشویی گذاشت با تن بیهوش جیمین رو زمین سرد مواجه شد
به سمت بدنش رفت و تکونش داد
# اههه خدای من جیمین!؟ جیمیننن صدامو میشنوی؟
سر جیمینو تو بغلش گرفت
موهای عرق کردش به پیشونیش چسبیده بود
#اووه خدای من چرا اینقدر داغه؟! جیمینااا پاشو
"ییون...گی..هیو
#ششش، خیلی تب داری  باید تبتو بیارم پایین
"دیگ...هه   دو.سس.م ن د
#جیمین داری هزیون میگی تبت خیلی بالاست
دستشو زیر بدن پسر کوچکتر برد و بلندش کرد، شیر ابو باز کرد و وان حمومو پر اب کرد
اروم پسر کوچکتر و لبه ی وان حمام گذاشت و بغلش کرد چون انقدر بی جون بود که نمیتونست خودشو نگه داره
#من باهات چیکار کردم... یعنی انقدر وحشیانه برخورد کردم که تب کردی؟ یعنی انقدر بدنت ضعیف شده...
وان پر از اب شد و یونگی جیمینی که نای حرف زدن نداشت فقط ناله میکرد و تو وان قرار داد
جیمین به محض برخورد تنش با اب هیسی کشید و خودشو بیشتر به یونگی چسبوند
#چیزی نیست .. باید دمای بدنتو بیارم پایین
جیمین بیشتر خودشو به یونگی چسبوند و دستای بی جونشو درو گردن یونگی سفت کرد
#خدایا از دست این بچه
تنها کاری می تونست بکنه این بود که خودشم وارد وان بشه
پس یکی از پاهاشو وارد وان کرد و متوجه شد چرا جیمین نمیخواد وارد اب بشه
اب جوش بود
سریع پاشو بیرون کشید و با وجود جیمینی که تو بغلش مچاله شده بود بالا پایین میپرید
بخاطر حواسش که به جیمین پرت شده بود و پنجره ی باز حمام متوجه نشده بود اب داغ بازه
جیمینو رو روی توالت فرنگی نشوند
مقدار کمی از ابو خالی کرد و اب سرد و باز کرد
دستشو داخل اب برد وقتی مطمئن شد اب ولرم رو به سرد دوباره جیمینو بلند کرد و داخل وان گذاشت
خودش لبه وان نشست و شروع کرد به شستن بدن جیمین

ManquantWhere stories live. Discover now