Part 17

2.5K 299 19
                                    

چند روزی از اون اتفاق گذشته بود
و تهیونگ روز به روز کمتر میتونست در مقابل جانگکوکو مقاومت کنه و خب جانگکوک ازش فرار میکرد
از طرفی اینکه تهیونگ لمسش کرده بود براش لذت بخش بود و از طرفی ازش خجالت میکشید
اون شب بعد از اینکه به خونه برگشتن تهیونگ به بقیه گفت که جانگکوک و برده موتور سواری و جانگکوک اصرار کرده که برن شهر بازی و موتورش خراب میشه و از مارک میخواد ماشینشو براش بیاره که خب همش یه دروغ بود
از اون شب به بعد جانگکوک با یه سری مشکلات مواجه شد
خواب دیگه به چشماش نمیومد و گاهی اوقات به قدری بدن درد داشت که فقط گریه میکرد
ناخوداگاه عصبی میشد و همه چیزو بهم میریخت
خودشم نمیدونست چشه و
تهیونگ خدا خدا میکرد اون چیزی که فکر میکنه نباشه
با گذشت زمان جانگکوک بهتر میشد اما هنوز بعضی از روزها نمیتونست خودشو کنترل کنه و حتی همونطور که نشسته بودن و فیلم کمدی میدیدن جانگکوک در حین فیلم دیدن و خنده هاش دچار حمله شده بود
این مسئله همشون رو نگران کرده بود
هیچ کس نمیدونست دلیل این اتفاقا چیه بجز کیم تهیونگ !
تو اتاقش در مالی که مشغول ایمیل زدن بود بعد از فرستادن ایمیلش به صندلی تکیه داد و به فکر فرو رفت
با اینکه حال جانگکوک بهتر شده اما بازم نگرانشم 
این بچه چشه
باید بفهمم ... باید مطمئن شم
اون شب لعنتی
با به یاد اوردن اون شب ناخواگاه حس کرد گرما به بدنش حجوم اورد
چشماشو بست و چهرشو تصور کرد
چهره‌ی جانگکوک با اون لپای گل انداختش اونو به این نتیجه میرسوند که چقدر پرستیدنیه
دستشو توی شلوارش برد و عضو سخت شدشو تو‌دستاش گرفت
تصویر ابنبات خوردنش از جلو چشماش دور نمیشد
با تصور لبای قلوه‌ای و تپلش دور عوضش اهیی کشید
به بالا پایین کردن دستاش ادامه داد
+اهه کوک...
سرعت دستشو بیشتر کرد و نفساش تند تر شد
انقدر ادامه داد بلاخره تو دستاش اومد و تا لحظه ای که اخرین قطره‌ی کامش بیرون بریزه ادامه داد
به نفس نفس افتاده بود
کم پیش میمد خود ارضایی کنه چون هر موقع اراده میکرد کسی بود که شبشو فراهم کنه و از زمانی که جانگکوک پیداش شده بود
کسی تواناییه ارضا کردنشو ‌نداشت
دستشو با دستمال رو میزش تمیز کرد و بعد از عوض کردن شلوار و باکسترش برگشت و رو صندلی نشست و بهش تکیه داد
«تهیونگ داری چیکار میکنی ؟ کارت به جایی رسیده که با فکر کردن به یه بچه خود ارضایی میکنی»
نیاز داشت خودشو خالی کنه
اون همیشه با نامجون حرف میزد اما حالا با اونم نمیتونست و دلیل این همه حساسیت نامجون رو جانگکوکو نمیفهمید
تنها چیزی که تخلیش میکرد مشت زدن بود
بلند شد و سمت کیسه عزیزش رفت
با مشتاییکه به کیسه میزد سعی میکرد افکارشو ازاد کنه
ساعت ها مشغول مشت زدن و تمرین شد که اصلا متوجه گذر زمان نشده بود
که با صدای در زدن به خودش اومد
+بله؟
با صدای نسبتا بلندی گفت
در به ارومی باز شد و جثه ی کوچیک جانگکوک بین در ظاهر شد
-میتونم بیام تو؟
+عاا
با صدایی گفت که خودش به زور شنید
کمی جلو اومد
و نگاهش رو بالا تنه برهنه تهیونگ افتاد که بخاطر تمرین زیاد و عرقی که کرده بود برق میزد
سرشو به دو طرف تکون داد و سعی کرد نگاهشو از بدن جذاب تهیونگ برداره  و جلوی تکرار صحنه‌ی اونشب که تهیونگ رو اون پسر بود و توش ضربه میزد و بگیره
انتظار داشت تهیونگ بعد از اومدنش از کارش دست بکشه اما خب انتظارش بی جا بود
-عاامم ... چیزهه
سعی کرد توجهشو جلب کنه اما تهیونگ همون طور مشغول مشت زدن بود
پس ترجیح داد صداش کنه
-تهیونگ شی
اما باز هم جوابی نگرفت
اخمی کرد سعی کرد راه دیگه ای برای جلب توجهش پیدا کنه
پس برگشت و سمت در راه افتاد و خودشو انداخت زمین و اه و ناله ی ساختگی کرد
اما تهیونگ متوجه حرکت ساختگیش شد چون جانگکوک بازیگر افتضاحی بود پس فقط سعی کرد با ضربه زدن جلو خندشو بگیره
جانگکوک که کلافه شده بود عصبی از جاش بلند شد
وقتی دید بهش توجه نمیکنه بغض گلوشو گرفت و نزدیکش شد و به ارومی با بغض صداش زد
-ته..
تهیونگ برای دومین بار از طرف جانگکوک اونطوری خطاب شده بود پس ایستاد و سمتش برگشت
جانگکوک که دید موفق شده سعی کرد خوشحالیشو نشون نده به حرف اومد
-عامم چیزه..
سرشو انداخت پایین و همونطور که با ناخوناش ور میرفت ادامه داد
-اون شب من همه چیزو یادمه ،خب ..
+فراموشش کن!
با بیخیالی گفت و برگشت سر کارش
جانگکوک که انتظار دیگه ای داشت دوباره ناراحت شد
-تهه..
کلافه سمتش برگشت
+اونجوری صدام نزن جانگکووکک من برای تو تیهونگ شیم خب؟
عزمشو جذب کرد و سعی کرد با قدرت حرف بزنه
-من میدونم ما چیکار کردیم..!
اما استرس نمیذاشت با قدرت حرف بزنه و صداش میلرزید
-ممنن..
تیهونگ کلافه سمتش برگشت
+تو چی جانگکوک هاا؟ تو چی ؟ نمیتونی راز نگه داری و میخوای به جین هیونگت یا نامجون بگی؟ مشکلت چیه چی میخوای ؟
بهش نزدیک شد
+چیه نکنه میخوای بابت کارم معذرت خواهی کنم هاا؟
جانگکوک سرشو انداخت پایین
خجالت میکشید تو صورتش نگاه کنه
-من فقط..
تهیونگ از این مِنو مِن کردن جانگکوک عصبی شد
+تو چی ؟بدم میاد اینطوری حرف میزنی حرفتو...
-من بازم میخوام انجامش بدم!
با حرفی که زد تهیونگ حس کرد دستو پاهاش یخ کرد
+چیی؟؟؟
اون حرفشو زده بود پس تصمیم گرفت چیزی که میخوادو بگه
-من ... من میخوام دوباره انجامش بدم
تهیونگ شی من ازت خوشم میاد
جوری استرس داشت که انگار داره به اولین عشقش اعتراف میکنه و خب درواقع همین بود !
-تو بهم حس خوب میدی میدونم به نظرت من بچم اما من بزرگ میشم فقط صبر کن لطفا ، قول میدم اونجوری که تو‌میخوای باشم.
من قول..
حرفش بخاطر اسیر شدن لباش توسط لبای تهیونگ قطع شد
بدنش شل شد و درک نمیکرد چه اتفاقی داره میوفته
لباش وحشیانه توسط تهیونگ بوسیده میشد
مک های متداولی که به لباش میزد باعش شد ناخوداگاه مثل یه اماتور همراهیش کنه
تهیونگ فاصلشو با جانگکوک کمتر کرد و یه دستشو پست کمرش رسوند و اونو کامل به خودش چسبوند
برخورد بدن برهنه تهیونگ  با تنش با اینکه لباس تنش بود براش لذت بخش بود
تهیونگ عقب کشید و پیشونیشو به پیشونیه پسر کوچیکتر چسبوند
+صبر میکنم ... صبر میکنم اونقدر بزرگ  شی که بفهمی من تورو چجوری میخوام
جانگکوک هنوز تو شُک بود پس فقط تو چشماش زل زد
تو چشماش برقی بود که تا حالا ندیده بود
+فقط راجب این مسئله با کسی حرف نزن مخصوصا نامجون هیونگ
جانگکوک بلاخره به حرف اومد
-چرا؟
تهیونگ چشماشو رو هم فشار داد
+چون .. نمیذاره.. فقط نباید بهش بگی خب؟
سرشو اروم تکون داد
سر جانگکوکو تو دستاش گرفت و به سینش چسبوند
+اههه باورم نمیشه فکر کردم بخاطر اون شب از دستت دادم کوک
جانگکوک بخاطر اینکه کوک خطاب شده بود خنده ی ریزی کرد
-تهیونگ شی
تهیونگ وسط حرفش پرید و سرشو از رو سینش جدا کرد
+الان دیگه میتونی ته صدام بزنی!
جانگکوک ریز خندید
-منم فکر میکرد اینارو بهت بگم هیچ وقت نمیبینمت ته
تهیونگ که هنوز باورش نمیشد قهقه ای سر داد
+از این به بعد منو حتی تو خوابتم میبینی بیبی ، از الان به بعد تا اخر عمرت ماله منی
خودم یادت میدم بزرگ شی ،همه چیزو خودم بهت یاد میدم
جانگکوک که تا اونموقع خودشو نگه داشته بود بلاخره چیزی که ازارش میداد رو به زبون اورد
-اون پسره کی بود
با حرف جانگکوک ابروهاش بالا رفت
+کدوم پسره؟
جانگکوک که خجالت میکشید سعی کرد با اشاره بهش بفهمونه
-همون دیگه که با هم تو اتاق بودین
تهیونگ که متوجه شده بود یکم عقب رفت و همون طور که سمت تی شرتش که رو رگال بود رفت
+یکی از دوستام
جانگکوک اهانی گفت و ناخوداگاه اخمی رو پیشونیش نشست و لبه پایینش به خاطر ناراحتی جلو امد
تهیونگ متوجه اخم کیوتی که میتونست بفهمه از رو حسودیه شد و بعد از پوشیدن تی شرتش دوباره سمت پسر کوچکتر رفت
+هی دیگه باهاش نمیرم تو اتاق باشه؟ با هیچ کس دیگه ای نمیرم خوبه؟
جانگکوک اخماشو باز کرد و تا اونموقع به تهیونگ نگاه نمیکرد با ذوق سمتش برگشت
-واقعنییی؟؟؟
با لبخند و تکون دادن سرش تایید کرد
و این برابر بود با فشرده شدنش تو بغل جانگکوک
یه دستشو به کمرش و دستش دیگشو به سرش رسوند و اروم سرشو نوازش کرد
+کوکی من برم دوش بگیرم باید برم جایی خب؟
با ناراحتی سرشو اورد بالا
-کجا؟
شاید اگه هر کسه دیگه ازش میپرسید جوابشو نمیداد چون به کسی مربوط نبود تهیونگ کجا میره و چیکار میکنه اما جانگکوک براش فرق میکرد
+یجورایی سر کار
جانگکوک اهانی گفت اما طولی نکشید که هجوم سوالات رو به مغزش احساس کرد
-الان که شبه کجا میری؟ کی برمیگردی؟
تهیونگ از این همه کیوت بودن جانگکوک دلش ضعف رفت
+من کارم ساعت نداره اما شب برمیگردم
جانگکوک با یه لبخند دندون نما که باعث شد چشماش بسته بشه ادامه داد
-پس من منتظرت میمونم
تهیونگ خنده ای کرد و گفت
+نه ممکنه دیروقت بشه تو بخواب
جانگکوک تو ذوقش خورد پس با لحن دلخوری لب زد
-اما قبل از خواب ...
نذاشت حرفشو ادامه بده و صورتشو تو دستاش گرفت و  بوسه ی کوتاهی رو لباش نشوند
+تو بخواب ، برگشتم میام بهت سر میزنم
مکثی کرد و ادامه داد
+اصلا بیدارت میکنم خوبه ؟
جانگکوک سرشو تند تند بالا پایین رد
+حالا برو مواظب باش کسی نبینتت... منم برم دوش بگیرم
باشه ای گفت و سمت در رفت
اما قبل از اینکه کامل از اتاق خارج شه برگشت و به تهیونک نگاه کرد که با مهربونی بهش خیره شده بود
حس میکرد که طرز نگاهش عوض شده
قبلا زیادی سرد و خشک بود اما الان میتونست چیزای خوبیو از نگاهش بگیره پس برگشت و در و باز کرد و رفت
با رفتن جانگکوک نفسشو با شتاب بیرون داد
و بدنشو کشید و سمت حمام رفت
اون روز همه چی براش یهویی عوض شد تا چند ساعت پیش با فکرش داشت خود ارضایی میکرد و الان رسما جانگکوک ماله اون شده بود ، احساس کرد تموم چیزایی که ناراحتش میکنن و حالشو میگیره میتونه تو یه لحظه با جئون جانگکوک عوض بشه و خوبش کنه
.
.
.
______________________________
هلوووو گایزززز
چطوریننن؟؟؟!!!
با داستان و روندش حال میکنین؟؟؟
بلاخره ویکوک اغاز شد و جریانات و هیجانات داستان هم همینطور بیشتر میشه پس منتظر شیطنتای من باشید😈😈😈



ManquantWhere stories live. Discover now