part2 :rescue

1.3K 269 6
                                    

_ برای این جلسه کافیه ... میتونید برید
شاگرد ها هر کدوم از شدت خسته جایی ولو شدن و صدای غرغر آرومشون همهمه ایجاد میکرد
جیمین مثل بقیه بالرین ها خسته روی زمین نشست.
استاد یونگی برای جلسه اول زیادی سختگیری میکرد ...
خسته چشماشو بست و سرش رو پایین گرفت و سعی کرد نفس های از دست رفته اش رو به دست بیاره
وقتی چشماش رو باز کرد سایه ای روی خودش دید و سرش رو وحشت زده بالا آورد
و آرزو میکرد که کاش نمیاورد ...
استاد مین دست به سینه بالای سرش ایستاده بود
سریع از جاش بلند شد و به یونگی نگاه کرد
جیمین : اس... استاد ؟
جیمین به آرومی گفت و وقتی یونگی رو دید که توی سکوت نگاهش میکنه سرش رو خجالت زده پایین انداخت
یونگی : پارک جیمین نه ؟
یونگی به قدری آروم و سرد گفت  که جیمین شک داشت چیزی شنیده
نیم نگاهی به به یونگی انداخت وبا سرش تایید کرد
یونگی سرش رو کمی کج کرد
یونگی : بلک زیاد تعریفت رو میکرد
جیمین : ایشون به من لطف دارن
یونگی : امیدوارم حرفاش درست باشه ... چون حواسم بهت هست
یونگی گفت و از کنار جیمین رد شد جیمین نفس حبس شده اش رو بیرون داد و به راهی که یونگی ازش رفت نگاه کرد
برخورد با یونگی اضطراب زیادی بهش وارد کرده بود 
توی رختکن رفت و لباساش رو عوض کرد
خداروشکر میکرد که خطایی ازش سر نزده بود

***********
توی سالن غذاخوری مدرسه نشسته بود و کتابش رو ورق میزد
قرار بود توی چند تا مبحثی که جونگکوک مشکل داشت هم کمکش کنه
جونگکوک حالا رفته بود تا چیزی بگیره که قبل درس خوندنشون بتونن بخورن
_ هیونگ بیا برای تو هم نودل آماده گرفتم
جونگکوک گفت و ظرف نودل رو سمت جیمین گرفت
جیمین لبخندی زد و تشکر کرد
روی ظرف نودلش رو خوند
جیمین : کوک ... برای خودت هم از همین گرفتی ؟
جونگکوک مقدار زیادی از نودل رو داخل دهانش کرده بود که رشته هاییش رو نتونسته بود جا بده و از لب هاش آویزون مونده بود
جونگکوک سری تکون داد و تایید کرد
شاید یه کمی دیر بود برای اینکه بهش گوشزد کنه این نودل تند بود
جیمین : عام این نودل تنده جونگکوکا ... تا جایی که میدونم با خوردنشون مشکل داری
جونگکوک جویدنش رو متوقف کرد ... تازه متوجه تند بودن نودلش شده بود
سعی میکرد حفظ ظاهر بکنه
جونگکوک : عامم ... نه هیونگ خوبه ... مزه اشو دوست دارم
مدتی کوتاهی گذشته بود ...جیمین مشغول درس دادنش به جونگکوک بود و اون هم آروم آروم نودلش رو میخورد و گوش میکرد
نوک بینی اش از تندی فلفل کمی قرمز شده بود
جونگکوک : عام ... هیونگ ... من میرم یه کم آب بیارم
و از جاش بلند شد جیمین ریز خندید میدونست این اتفاق میوفته
کتابش رو برداشت و ورق زد چند ثانیه ای بیشتر نگذشته بود که نشستن کسی رو روی صندلی رو به روش حس کرد به گمان این که جونگکوک باشه سرش رو بالا گرفت
جیمین : چه زود برگش...
حرفش با دیدن مارک یکی از دانش آموزهای مدرسه نصفه کاره موند
اون بار ها جیمین رو آزار داده بود و جیمین به خاطر همین از دیدن یهوییش ترسیده بود
مارک : سلام ... سکسی پارک
جیمین سرش رو پایین انداخت و خودش رو مشغول کتاب خوندن نشون بده
مارک : امروز خوشگلتر شدی ... باسن گردت توی این شلوار تنگ خیلی خوب به نظر میرسه
جیمین از حرف های مارک احساس بدی بهش دست داد حس میکرد اون داره با چشمای زاغش لختش میکنه
مارک : برای به فاک رفتن التماس میکنه
جیمین از حرف مارک لرزید و خودش رو توی صندلی ش جمع کرد
مارک : نظرت چیه جیمین ؟ خوش میگذره اتفاقای لذت بخشی میوفته
مارک که باز سکوت جیمین رو دید از روی صندلی بلند شد و صورتش رو نزدیک صورت جیمین برد
مارک : دیکم برای رفتن تو سوراخت لحظه شماری میکنه
مارک با وقاحت تمام حرف هاش رو میزد
جیمین همزمان احساس شرم و ترس میکرد از خودش و بدنش برای همین مشکلات متنفر بود و احساس بدی داشت
قطعا مارک اولین کسی نبود که این حرف ها رو بهش میزد
ولی این ها حرف های هستن که شنیدن هر دفعه اشون ترسناکه
_ هی ... ازش فاصله بگیر
صدای جونگکوک اومد ... اون برگشته بود
جونگکوک با ابرو های توهم رفته جلوتر اومد
مارک : اوه ... جوجه جئون ... گپ معمولی با پارک داشتم
جونگکوک : اگه گپ معمولی بوده چرا انقد ناراحت به نظر میرسه
مارک : تو چیزایی که بهت مربوط نیست دخالت نکن جئون
جونگکوک : توهم همینطور مارک ... جیمین هیچ علاقه ای نداره باهات ارتباط برقرار کنه گورتو گم کن تا جور دیگه ای واست تصمیم نگرفتم
مارک پوزخندی زد و دستاش رو توی جیبش فرو کرد
مارک : بازم همدیگرو میبینیم پارک ... جای دیگه ای که مزاحم نباشه ...
و رفت و جیمین رو وحشت زده تنها گذاشت ... مارک فقط توی مدرسه نبود ... توی تمرینات باله همراه جیمین حضور داشت
شاید تو مدرسه حرف هاش فقط حرف به حساب میومدن
ولی توی تمرینا ... اوضاع فرق میکرد ... اونجا جیمین کسی و نداره که ازش دفاع کنه
جونگکوک : جیمینا ... خوبی ؟ اون عوضی چی بهت گفت
جیمین : ممنونم کوکی ... چیز خاصی نگفت
جونگکوک روی صندلیش نشست و بطری آبش رو روی میز گذاشت نگران به دوستش نگاه کرد
جونگکوک : مطمئنی ؟ .. ولی آخه ...
جیمین دستش رو روی دست کوک که رو میز بود گذاشت و لبخندی زد
جیمین : مشکلی نیست کوکی ...
در حالی که بود ...

*******
استاد مین مثل روال تمام جلسه تمرینات بین شاگرد ها قدم میزد و ایراداتشون رو بهشون میگفت
یونگی: یه پارتنر برای خودتون پیدا کنید ...
شاگرد ها دونه دونه باهم جفت شدن و جیمین کمی اطراف رو نگاه کرد
این چیزی بود که ازش متنفر بود ... چون کسی نبود که اینجا از جیمین خوشش بیاد که بخواد اونو به عنوان پارتنرش انتخاب کنه
دختر ها هیچوقت این کارو نمیکردن ... جیمین برای یه پارتنر مرد زیادی ظریف بود ...
با دستی که روی پهلوش نشست  ترسیده کنارش رو نگاه کرد
مارک با پوزخندی روی لب هاش جیمین رو نگاه کرد
مارک : سلام جیمین ...
مارک آروم طوری که جیمین بشنوه گفت
جیمین خواست کمی فاصله بگیره اما دست مارک پهلوی جیمین رو فشرد و اونو به خودش چسبوند
یونگی : همه آماده اید ؟
شاگرد ها همه دو به دو آماده برای اجرای تمرین بودن
یونگی : کنترل بعضی از حرکات پارتنرتون به عهده شماست حواستون رو جمع کنید
تمرین شروع شده و جیمین نمیتونست مخالفت خودش رو بیان کنه
از این ناتوان بودنش متنفر بود ... حس ناچیز بودن ...
مارک دست هاش رو به بهونه انجام تمرین بین ران های جیمین میکشید
دست هاش رو روی پشت و کمر و باسن جیمین میکشید گاهی ران های جیمین رو توی دستش فشار میداد
احساس های بد رو گلوی جیمین فشار میاورد و از این که نمیتونست کاری بکنه تا حداقل خودش رو نجات بده بغض کرده بود
یونگی :خیلی خب کافیه ...
جیمین فاصله ای تا گریه نداشت
مارک در آخر دستش رو روی باسن جیمین کشید و انگشتش بین لپ های باسنش فشار داد با لبخند چندشی ازش دور شد

*******
کلی وقت رو توی دستشویی تلف کرده بود تا همه ی شاگرد ها برن نمیدونست چه مدته که داره اونجا بی صدا اشک میریزه
احساس بد تموم بدنش رو فرا گرفته بود حس کثیفی  میکرد
از توی دستشویی بیرون اومد و سمت رختکن رفت خالی خالی بود
لباس های باله اش رو در آورد و در حالی که هق هق میزد لباس های بیرونش رو پوشید
کیفش رو روی دوشش گذاشت و با سرعت قدم برمیداشت تا از اونجا دور شه
دست رو سمت چشماش برد تا اشک هایی که دیدش رو تار کردن پاک کنه ...
ولی ناگهان به شخصی برخورد کرد ... سرش رو بالا آورد و پلک زد تا بهتر ببینه ...
استاد مین !!
بهتر از این نمیشد حالا توی راهرو به استادش برخورد کرده
یونگی با تعجب به جیمین نگاه کرد
یونگی : جیمین ؟ ...
نگاهش رو سمت اشک های روی گونه اش سوق داد
ولی جیمین سریعا تعظیمی کرد ... میخواست سریع تر از اونجا دور شه
جیمین : استاد منو ببخشین بی احتیاطی از من بود
یونگی لحظه ای مثل لحظه برخورد بهش نگاه کرد
یونگی : خوبی ؟
جیمین زورکی لبخندی زد
جیمین : بله استاد ... شبتون به خیر بازم معذرت میخوام
و سریع از راهش رو سمت بیرون پیش گرفت در حالی که باز هم هق هق میزد
و یونگی مات و بهت زده به جیمینی نگاه میکرد که ازش دور و دورتر میشد
********
شیر آب رو باز کرد و زیرش رفت چشماش از گریه زیاد میسوخت
سرش رو زیر آب برد
آب راه خودش رو به تمام بدن پیدا کرده بود و تمام اون لمس های کثیف رو رو دوباره با تماس آب به بدنش حس کرد
لیفش رو برداشت و بعد از زدن شامپو بهش اون رو محکم  روی سینه اش کشید
بغض کرد لیف رو محکم هر جایی از بدنش که فکر میکرد لمس شده میکشیده انگار لجن رو روی پوستش حس میکرد
بغضش تبدیل به هق هق های آرومی شد و با سرعت و شدت بیشتری به کارش ادامه داد ...
شاید این اولین دفعه بود که کسی به این حد بهش دست درازی میکرد و به خودش جرات میداد انقدر وقیحانه بدنش رو لمس کنه
ولی میدونست که با وجود مارک توی مدرسه و سالن تمرین .. این آخرین دفعه نخواهد بود ...
کنج حموم تکیه داد و کم کم روی زمین سر خورد ... هق هق هاش بیشتر شد ... تنفر از خودش و بدنش بیشتر شد ...
پوست سفید و زیباش حالا میسوخت و رد محکم لیف روشون خون مرده شده بود ...
احساس ضعف میکرد .. دوست داشت کسی و داشته باشه که بتونه بدون اینکه قضاوتش کنه به این درد هاش گوش کنه ...
*******
تمرین امروز معمولی گذشته بود ... مارک رو ندیده بود و اصلا جرات اینو نداشت که بخواد سر بچرخونه و ببینه که اون هست یا نه
از چشم تو چشم شدن باهاش میترسید ... باز هم محض احتیاط توی دستشویی منتظر مونده بود تا همه برن
وقتی بیرون اومد با قدم های آروم تو رختکن و سمت کمدش رفت تا لباس هاش رو عوض کنه
وقتی خواست درش رو باز کنه ناگهان دستی روی در کمد قرار گرفت و درش رو محکم بست
جیمین ترسیده برگشت و با دیدن مارک هینی کشید و خودش رو به کمد چسبوند ...
مارک دستاش رو دو طرف جیمین گذاشت و روی صورت ترسیده اش خم شد ...
مارک : بیبی بوی ... جایی میخواستی بری ؟
جیمین : مارک .. نه خواهش میکنم ...ولم کن
مارک : تا چیزی که ازت میخوام و نگیرم ولت نمیکنه تویینک کردنی
جیمین دستاش رو روی سینه مارک گذاشت و سعی کرد هلش بده اما زورش به اون هیکل درشت و قد بلند نمیرسید
مارک یکی از دست هاش رو پشت جیمین برد و بین لپ های باسنش میکشید و از روی شلوار سوراخش رو ماساژ میداد
بغض کرده بود
جیمین : مارک ... نه ... خواهش میکنم
مارک : هیسس ...اگه زیاد تکون بخوری بیشتر دردت میگیره
جیمین دست هاش رو مشت کرد و روی سینه مارک میکوبید
مارک مچ های ظریف جیمین رو گرفت و بالا ی سرش برد
تقلا های جیمین بی فایده شده بود اون مارک عوضی پایین تنه اش رو به پایین تنه جیمین میکشید
جیمین میتونست برجسته بودن آلتش رو احساس کنه و حالت تهوع شدیدی از حس کردنش بهش دست داد
اشک های جیمین بی صدا روی گونه اش میریختن  و هق هق میزد بدنش رو تکون میداد تا شاید بتونه خودش رو از دست مارک راحت کنه مچ دستاش از شدت فشار مارک درد میگرفت
اون دستش رو همه جای بدن جیمین میکشید
حس میکرد که قرار این اتفاق واسش بیوفته ...راه نجات نبود ...
_ چه غلطی داری میکنی ؟!
صدای فریادی اومد
مارک سریع از جیمین فاصله گرفت و اون روی زمین افتاد
از احساس شرمی که میکرد سرش رو بالا نیاورد و فقط هق هق میزد
مارک : من ...
تشخیص صدایی که مارک رو متوقف کرده بود سخت نبود ... اون استاد مین بود ... و جیمین بیشتر از قبل احساس خحالت میکرد
یونگی : اوه میدونی چیه ؟ خودم دیدم چه غلطی داشتی میکردی !!
مارک : اون خودش هم اینو میخواست !
یونگی : اینو میخواست ؟! تو خیلی وقیحی !
مارک : استاد ...
یونگی : نظرت چیه از اینجا گم شی ؟ و دیگه هم برنگردی !
مارک : ولی من ...
یونگی : همین که گفتم !! من یه متجاوز رو توی کلاسم نگه نمیدارم !!
یونگی با صدای بلند تری گفت
مارک عصبانی کیفش رو از روی زمین رختکن برداشت و با قدم های کوبنده اش از اونجا دور شد
یونگی سمت جیمین که هنوز روی زمین نشسته بود رفت جلوش زانو زد
یونگی : جیمین ؟ ... حرف بزن اون رفته ... تموم شده
جیمین : استاد خیلی ازتون ممنونم ... اگه نبودین اون ...
جیمین با صدای گرفته گفت و بغض تو گلوش دوباره توانایی حرف زدن رو ازش گرفت
یونگی دستش رو روی شونه جیمین گذاشت و سعی کرد آرومش کنه
یونگی : تموم شده ... تموم شده راجبش حرفی نزن
یونگی گفت اما سردی توی صداش از بین نرفته بود
جیمین سعی کرد خودش رو آروم کنه
یونگی : بلند شو ... میریم کافه ی نزدیک سالن .. حتما فشارت افتاده بدجوری داری میلرزی
جیمین با کمک یونگی که بازوی ظریفش رو گرفته بود از جاش بلند شد ...
یونگی سعی میکرد جیمین رو به خودش تکیه بده ...
لرزش خفیف بدنش رو حس میکرد
جیمین عطر مردونه روی کت مشکی بلند یونگی به خاطر نزدیک بودنش رو احساس میکرد ...
سرد بود مثل خود صاحبش ولی حس قشنگی رو میداد ...خیلی قشنگ ... و بهش حس امنیت رو هدیه کرد ... حسی که هیچ وقت نداشت ...

Shade Of BeautyWhere stories live. Discover now