part10: horny angel

1.2K 209 0
                                    

(این پارت اسمات داره اگر دوست ندارید ردش کنید🔞⚠️)

مچ دستش رو گرفت و به دیوار کوبوندش.
نفس های پرحرارتش به صورت پسر میخورد از اینکه به هدفش رسیده بود و استادش رو تشنه کرده بود لذت میبرد.
یونگی : همین الان تلاشت برای اغوا کردن منو تموم کن !
جیمین : ولی من که کاری نمیکنم استاد مین !
با پوزخندی توی صورت پسر گفت
یونگی : چرا ! میکنی !
دستاش رو دو طرف صورتش روی دیوار گذاشت و خمار توی چشم هاش نگاه کرد
یونگی : داری کاری میکنی که کنترلم رو از دست بدم و بخوام سخت به فاکت بدم!
صورتش رو جلو برد و لب های اون پسر رو بوسید
جیمین : بهم نگو که دلت واسه همین تنگ نشده ، چون دل من تنگ شده !
یکی از دست هاش رو از روی دیوار برداشت و روی صورت پسرکوچیکتر گذاشت ، لبش رو با شصتش نوازش کرد
یونگی : بیبی بوی کوچولوی من یه هفته دوری براش زیاد بوده ؟ بهش سخت گذشته ؟
جیمین : اوهوم! دلش حسابی تنگ شده !
با لحن بچگونه و لب های آویزون گفت
نگاهش رو بین چشم ها و اون لب های درشت و صورتیش چرخوند
زیر لب فاکی گفت ، بهشون حمله کرد و با عجله بوسیدشون
اون پسر کوچولو همین الان به خواسته اش رسیده بود و استادش رو از راه به در کرده بود !
دیگه تحملش تموم شده بود ، دوست داشت هر چه سریع تر اون بدن سفید رو پر از مارک و کبودی کنه !
دوستش داشت صدای ناله هاش رو بشنوه ... ولی اینجا نه !
یونگی : اینجا نمیتونیم
به سختی از لب هاش دل کند و گفت دستش رو پشت سرش گذاشت و انگشت هاش رو لای موهای بلوندش برد
جیمین : پس کجا ؟
یونگی : میریم خونه ی من ...
بار دیگه ای و عمیق بوسید لب پایینش رو توی دهنش کشید و محکم مکید ، نمیتونست از مزه اشون دل بکنه
به سختی از هم جدا شدن سعی میکردن با سرعت هر چه تمام تر وسایلشون رو بردارن و زودتر به جایی برن که راحت تر بتونن باهم عشق بازی کنن
جیمین زیپ سوییشرتش رو با عجله در حالی که به کمد چسبیده بود و داشت توسط معشوقش بوسیده میشد بست
دستش رو توی دست کوچیکش قلاب کرد و دنبال خودش کشوندش قدم های بلندی که بر میداشت کم از دویدن نداشتن
سوئیچ ماشین رو برداشت و قفلش رو باز کرد ، داخل ماشین نشستن اما باز هم به سختی میتونستن جلوی خودشون رو بگیرن که همدیگر رو نبوسن
سوئیچ رو داخل جاش چرخوند و با فشار دادن پاش روی پدال ماشین از جاش کنده شد .
نمیدونست چجوری از پله های ساختمون بالا رفته و تا در آپارتمان یونگی رسیدن
به محض اینکه پسر بزرگتر در رو باز کرد همراه اون داخل خونه رفت در رو بست و بهش چسبید
پسر مو مشکی روی صورتش خم شد و بوسیدنش رو از سر گرفت ، بدن جیمین ذوب شد وقتی زبون داغ یونگی رو توی دهنش احساس میکرد ، با زبون خودش باهاش بازی کرد
پسر بزرگتر زیپ سوییشرت طوسی رنگش رو گرفت و پایین کشید ،دستش رو زیر لباسش برد و دستی به بدن تب دارش کشید ، نوک سینه اش رو بین انگشت هاش گرفت و فشار داد.
پسر آه ظریفی کشید که بی طاقت ترش کرد ، دستش رو زیر زانوش برد و بلندش کرد همونجوری که می بوسیدش سمت اتاق حرکت کرد
پسر رو روی تخت گذاشت بین پاهاش نشست و لباسش رو از تنش در آورد و به گوشه ای پرت کرد
روی پسر خیمه زد و زنجیر ظریف و نقره ای که توی گردنش بود بینشون آویزون موند
جیمین آروم اون زنجیر و کشید و لب هاشون رو به هم رسوند ، با بی طاقتی زانوش رو بین پاهای پسر کشید
جیمین : زود باش یونگی ... مقدمه چینی رو بذار کنار!
پسر آهی از برخورد زانو به عضو سفت شده اش کشید ، پوزخندی زد
یونگی : عاشق پارک جیمین هورنی ام !
سراغ شلوار پسر کوچیکتر رفت و اونو از شر اون چند تیکه پارچه خلاص کرد
جیمین آه کوتاهی کشید و لبش رو گاز گرفت  ، پاهاش رو باز کرد و کمرش رو بالاتر گرفت
نیشخندی به شدت هورنی بودن دوست پسر کوچولوش زد.
بعد از باز کردن دکمه ی شلوار جینش و پایین کشیدنش روی اون پسر خم شد ، به چهره ی بهم ریخته و پر از نیازش نگاه کرد لب های نیمه بازش  از بوسه های پی در پیشون متورم و قرمزتر شده بود و صدای نفس نفس زدنش رو بشنوه .
بوسه ای روی گونه های سرخ شده اش گذاشت و لب هاش رو به گوشش چسبوند .
یونگی : این چهره ت رو واسه ی من نگه دار فقط برای من جیمین !
آروم دیکش رو تا نصفه داخل پسر کرد
جیمین از درد به پشت برهنه ی یونگی چنگ انداخت .
پوزخندی زد و گفت : گربه کوچولوی من
ضربه هاش رو داخل پسر شروع کرد اتاقش از صدای ناله های ظریف پسر و مردونه ی خودش پرشده بود
کامل آلتش رو داخل پسر فرو میبرد و کمرش رو عقب جلو میکرد
جیمین : یون .. یونگی ..
یونگی : بیبی درد داری ؟
جیمین : سری.. سریعتر یونگی ...
مقطع بین ناله های زیر و درشتش گفت ، پسر بزرگتر به حرکتش سرعت داد ولی به نظرش کافی نمیومد
پای چپش رو بلند کرد و اون رو روی شونه اش گذاشت محکم و سریع ضربه میزد
آه های جیمین بلند تر شده بود باز دستش به ملافه های طوسی تخت چنگ میزد ، داشت از لذتی که احساس میکرد بی هوش میشد .
پایین تنه اش بین تخت و هوا مونده بود و صدای برخورد بدنش با یونگی توی اتاق میپیچید
با ضربه های آخرش خودشرو توی پسر خالی کرد ولی تا خالی شدن کاملش به حرکتش ادامه داد
جیمین با احساس داغی داخل خودش با آه بلند اومد
هر دو نفس نفس میزدن و بهم نگاه میکردن ، انگار که از جنگ تن به تن برگشتن ، جنگی که جفتشون ازش راضی بودن
خودش رو از داخل پسر بیرون کشید ، مو های خیس و مشکیش رو عقب داد ، سرش رو روی سینه پسر گذاشت و به تپش تند قلبش گوش کرد ، بار دیگه ای به خودش اعتراف کرد که دوست داره این صدا رو تا آخر عمرش بشنوه .

Shade Of BeautyWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu