part11 : Truth

448 78 58
                                    

تصویر: تاناکا سونا، ۳۱ ساله، اصالتا ژاپنی، دختر شیطون و بیخیالی ه، هر کاری که فکر کنه درسته رو انجام میده و به بقیه توجه نمیکنه، چندساله رو یکی کراش داره اما سکوت کرده و همین باعث شده تا اکثر اوقات مست کنه! روابط اجتماعیش عالیه و کلی رفیق داره. عاشق پاستا با سس قارچ ه و از وقتایی که چانیول سربه سرش میزاره (مخصوصا وقتی به هندونه هاش اشاره میکنه😆) متنفره!

.
.
.

ووت و کامنت فراموش نشه...پارت قبلی حسابی تعداد ووتا افت کرده بود...انرژی بدید به نویسندتون♡
.
.
.

در حالی که از بازوی عضله ای ه کای آویزون شده بود، به خونه برگشت و اولین چیزی که دید چانیولی بود که مثل مرغ پرکَنده تو حیاط عمارت تاناکا رژه می رفت.

"سلام ددی! حالت خوبه؟"

از بازوی کای دل کند و به بازوی چان چنگ انداخت.

"بکهیون!! کجا بودی تا الان؟؟"

صدای بلند چان باعث شد تا دو قدم عقب بره و بازوی ددیش از بین انگشتای باریکش، بیرون بیفته.

"من...هیچجا..."

کای سری تکون داد و از پشت سر به بک نزدیک شد. دستش رو روی شونه ی ظریفش گذاشت و کمی از چانیول دورش کرد.

در حالی که با اخم محوی به چان نگاه میکرد، شروع به دفاع کردن از خواهرزاده اش کرد و عجایب هفت گانه رو تبدیل به هشت گانه کرد!!

"با من بوده. مشکلی هست؟ نمیتونم با خواهرزاده ام وقت بگذرونم؟؟"

چان بی توجه به پشم های ریخته شده اش، نگاهی به یونیفرم های یک شکل بک و کای انداخت.

خب قطعا اشکالی نداشت اما...

"اون یکی کو؟؟"

"هان؟!"

کای و بک بهم نگاه کردن و منتظر بودن یکیشون جمله ی چان رو معنی کنه.

چان ناله کنان ادامه داد:"لوهاااان کووووو؟؟؟"

بک و کای هر دو "هممم" ی به معنای فهمیدن جمله چان کشیدن ولی لحظه ای درنگ دل هر جفتشون رو آشوب کرد.

بک پیشدستی کرد و زودتر از کای به حرف اومد.

"اون که الان باید خونه باشه! خیلی زودتر از من..."

نگاه درمونده چان باعث شد دهنش بسته بشه و دیگه ادامه نده.

چانیول قبل از هر چیزی یه پدر بود و خب طبیعی بود با مفقود شدن بچه اش اینطوری بال بال بزنه...

البته لوهان فقط یکم دیر کرده بود...شاید یکم بیشتر از یکم...به هر حال کلمه ی "مفقود شده" زیادی بود برای اون لحظه اما خب...چان اهمیتی نمیداد و همچنان تو خیالاتش فکر می کرد بچه اشو دزدیدن!

𝓜𝔂 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂 𝓐𝓷𝓭 𝓓𝓪𝓭𝓭𝔂'𝓼 "ᶜʰᴬᶰᵇᴬᵉᵏ"Where stories live. Discover now