part14 : sycophantic sex!

320 43 5
                                    

تصویر: کای و کریس:> کاملا عاشقانه:> نمیکشم بیرون:>
.
.
.
با ووت و کامنت های خود ما را گلباران کنید🦭🦋
.
.
.
.
لب هاش رو داخل دهنش کشید و با گونه هایی رنگ گرفته به دیوار روبروش خیره شد.

خیلی زود وا داده بود؟؟
یا...

با حرص لگدی زیر پتو پروند ولی تیر کشیدن کمرش باعث شد تا خیلی آروم دوباره درازکش شه.

نفسش رو همراه با آه عمیقی بیرون فرستاد و زیر پتو فرو رفت. تا جایی که فقط چشم هاش پیدا بود.

کی گفته که تاناکا کای نمیتونست خجالت بکشه؟

از خودش...از کاری که کرده بودن...از کریس...
از همه چی خجالت میکشید تو اون لحظه.

فلش بک_۱ ساعت قبل_حمام عمارت تاناکا🔞

دست هاش روی پوست شکلاتی رنگ پسر کوچکتر می چرخید و پیش می رفت و در آخر دور گردن نه چندان ظریفش حلقه شد.

فشاری وارد نمی‌کرد اما...نگاهش کافی بود تا کای احساس خفگی کنه!

اصلا نفهمیده بود کریس از کی وارد حمام شده. به خودش که اومد دید بالا سرش ه و بعد...بین دست هاش و لمس های داغش در حال ذوب شدن ه!

از طرفی کریس نه جلو تر میرفت و نه از لمس کردنش دست برمی‌داشت. عشق چیز ترسناکی بود...با تمام وجود خواستنِ چیزی ترسناک بود!

و خب...کریس اول باید روح عاشقش رو ارضا میکرد بعد جسمش!

حالا کنار اون نوازش ها، بوسه های خیس هم اضافه شده بود که توسط لب های بی قرار کریس به اون پوست شیرین و مرطوب هدیه میشد.

کای به معنی واقعی کلمه وارفته بود. بخار آب گرم...نوازش ها و بوسه های کریس...چند دقیقه ای که توی آب چرت زده بود...همگی باعث میشدن بدنش کرخت شه و حالا...

به نفس نفس افتاده بود. خودش هم میدونست تا چه اندازه تنش دلتنگ این لمس ها و بوسه ها بود!

قطره های آب از تار به تار موهای روشنش می افتادند و تا روی سینش غلت می خوردند.

لباس های کریس کاملا خیس شده و به تنش چسبیده بودند. موهای بلندش روی آب شناور شده بود و.... کای نمیدونست چرا همه چیز این مرد انقدر براش جذاب ه!

هیچکدوم حرفی نمی‌زدند.
شاید می‌ترسیدند چیزی بگن که باعث شه اتفاقی که در حال رخ دادن بود متوقف شه! و خب...هیچکدوم این رو نمی خواستن!

با نشستن دست گرم و بزرگ کریس روی خصوصی ترین قسمت بدنش چشم هاش گرد شد و ناخواسته ناله ای کرد.

کریس که با شنیدن ناله ی کای به وجد اومده بود با ذوق و شوق بیشتری دیک بیبی شکلاتیش رو با انگشتاش دستمالی کرد.

کای از قبل هم کرخت تر شده بود و.. دیگه نمیتونست ساکت بمونه!

"د..داری..چیکار میکنی...عاحح...دقیقا؟"

𝓜𝔂 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂 𝓐𝓷𝓭 𝓓𝓪𝓭𝓭𝔂'𝓼 "ᶜʰᴬᶰᵇᴬᵉᵏ"Where stories live. Discover now