برای سریع تر اپ شدن قسمت های بعدی ووت بدید و کامنت بزارید^-*
.
.
.
تصویر: جوری که سهون، لوهان رو میبینه!:>~🤏🏻
.
.
.تکه ای از گوشت خامی که داخل بشقاب بود رو با چنگال برداشت و با لذت بو کرد.
"بنظر خیلی خوشحال میرسن!"
لبخند زیبایی روی لب های براقش نشست و چنگال رو به سمت دهن افعی سفیدش، که دور گردنش پیچ و تاب خورده بود، گرفت.
افعی گوشت رو جوری بلعید و قورت داد که انگار از اول گوشتی وجود نداشت!
عکس ها و ویدئو ها دونه دونه روی صفحه لپتاپ نمایش داده میشدن و ریوسکه با دیدن هر کدوم هیجان زده تر میشد!
برق چشم هاش داخل فضای تاریک اتاقش کاملا مشخص بود.دو اصل بود که در طول ۳۱ سال زندگی پربارش کاملا بهش ثابت شده بود:
اول اینکه"انسان های خوشحال، چیزهای بیشتری برای از دست دادن دارن!"
و دوم"از دست دادن چیزی که باعث خوشحالی ه، روحِ آدم رو میکُشه!"خیلی ساده بود نه؟
لبخندش عمیق تر از قبل میشه و با انگشتای کشیده اش سر صاف افعی سفید رو نوازش میکنه.
"میخوایم بریم شکار عزیزم! قراره دو تا دوست کوچولو برات بیارم!"
چشم های عمودی مار بزرگ، مثل صاحبش، روی تصویری که دوتا برادر کوچولوی کیوت رو نشون میداد، ثابت شده بود. انگار حیوون وحشی هم منتظر طعمه ی جدید بود...مثل صاحبش!
.
.
."هانی...پاک کن میدی بهم؟"
دست لوهان محکم روی میز کوبیده شد!
حتی معلم هم شوکه شد و تو جاش پرید! چه برسه به دانش آموزا!"هانی مداد بده...هانی خودکار بده...هااااانی عن بدهههه! دهن منو صاف کردی تو!!"
بکهیون با چشم های مظلومش به برادر دوقلوش که مثل اسب بخار دود از دماغش بیرون میزد نگاه کرد:"ب..ببخشید خو!"
لوهان دوست داشت درست حسابی رو درسش تمرکز کنه. اینو همه میدونستن! از یه طرف ذهنش مدام به سمت سهون ه بی تربیت ه گاو ه متجاوز کشیده میشد از یه طرف دیگه بکهیون مدام روی نروش بپر بپر میکرد.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه:"دیگه صدات در نیاد!"
معلم بدون هیچ حرفی، لرزون لرزون به ادامه ی درسش پرداخت و بکهیون قایمکی ادای برادرش رو درآورد و سرش رو چرخوند. توی دلش کلی فهش نثارش کرد و یادش موند تا بعدا تلافی کنه. از مادر نزاییددههه کسی بخواد اینجوری سرش داد بزنه!
(🤣🤣🤣🤭یاد کی افتادین؟)
اون قورباغه ی زشت پشت سرش بود و یه لحظه هم نگاهش رو از بکهیون برنمیداشت! بک هم سعی میکرد طبیعی رفتار کنه! البته که ریده بود:)!
![](https://img.wattpad.com/cover/225174803-288-k480151.jpg)
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂 𝓐𝓷𝓭 𝓓𝓪𝓭𝓭𝔂'𝓼 "ᶜʰᴬᶰᵇᴬᵉᵏ"
Fanfictionتوجه:این فیکشن ادامه وانشات قصه ی من و ددیم! اخطار:خوندن این فیک به افراد زیر ۱۵ سال توصیه نمیشه!⚠️ *** نام فیک: قصه ی منو ددیم💕 کاپل اصلی: چانبک، هونهان کاپل فرعی: کایریس، بقیه سکرت ژانر: اسمات، کمدی، اینسست، اکشن نویسنده: تازا🐾 روزهای اپ: نامعلو...