تو قول داده بودی اَزمون محافظت میکنی
یادته وقتی بیدار شد و دید برگشتی چقدر خوشحال شد؟
میا کوچولویِ ما!..دختری که از خون من و تو بود..
جای کادوی تولدش فقط میخواست تو کنارمون باشی
الان باید می رفت مدرسه اما دزدیدنش..
خوشبختی چهارسالمون رو دزدیدن یونگی..!شمع هارو روشن کرد و کیک رو جلوی دخترکش گذاشت
-"زود ارزو کن تا اب نشدن"
-"و بعدش بگو برای کادوی تولدت چی میخوای!"
محکم تر عروسکش رو گرفت و شمع هارو فوت کرد...همراه با پدر هاش دست زد و خندید
-"میخوام آپا یونی دیگه نره ماموریت"
دست کوچیکشو گرفت و بوسید
-"پلیس ها باید از مردم مراقبت کنن عزیزم..نمیتونم نرم"
-"ولی نرو و از من مراقبت کن آپا"
نگاهی به جیمین انداخت و با حرکت سر اون دوباره سمت میا برگشت..خم شد و موهاشو پشت گوشش داد
-"پس امروز میرم و با رئیسم حرف میزنم..هوم؟"
-"بعدش باهم میریم شهر بازی؟"
جیمین هم به بحثشون اضافو شد
-"البته عزیزم"
-"پس کیک بخوریمممممم!"
***
-"ددی..من بستنی میخوام"
-"الان نمیشه عزیزم"
-"ددی مینی..!"
احساس نا امنی میکرد..از وقتی خونه رو ترک کرده بودن حس
بدی داشت..انگار کسی دنبالشون میکرد و یا..
-"ددیییی"
-"گفتم نه میا"
اوه..صداش بلندتر از حالت عادی بود..سرش داد زدی؟
گند زدی جیمین..مگه قرار نبود سر دخترت داد نزنی؟
چونه ی کوچیکش می لرزید و لب هاش جلو اومده بود
خم شد و دوطرف شونه هاشو گرفت و به زور لبخند زد..گریه کردنه میا تیر اخر به روان نا ارومش بود
-"متاسفم عزیزم..ددی رو ببخش باشه؟یکم صبر کن تا آپا یونی بیاد بعد میریم بستنی میخوریم"
![](https://img.wattpad.com/cover/250343719-288-k240494.jpg)
YOU ARE READING
𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻
Fanfiction𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙💔 "خدای فریبکاری" 𝑦𝑜𝑜𝑛𝑔𝑖 ⌇ 𝐽𝑖𝑚𝑖𝑛 𝐴𝑛𝑔𝑒𝑠𝑡 , 𝑆𝑚𝑎𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 اولین باختم جایی بود که عاشقت شدم دومیش وقتی بود که عزیز ترینمون رو از دست دادم و سومیش... میخواستم همیشه همسر عزیزت بمونم یونگی! متاسفم که بهت د...