10.

195 50 31
                                    


بعضی کابوس ها دنبالت میان

بعضی کابوس ها از ترست قدرت میگیرن

انقدر بزرگ میشن که وجودتو می بلعن..

من بلعیده شدم

توسط کابوس

و بیدار شدم..در کابوس..

اما..


کلاه هودیشو پایین تر کشید..با ماسک مشکی رنگش امکان نداشت کسی صورتشو بشناسه ولی نمیتونست ریسک کنه

کره یکی از امن ترین کشور های دنیا ست و کسی مثل اون که خودش سال ها به دولت خدمت کرده امکان نداشت ندونه تا چه حد پیدا کردن یک شخص فراری اون هم با وجود امنیت بالاشون راحته

نگاهشو از در و دیوار های اون محله ی عجیب گرفت و وارد بار شد

یه کلاب پایین شهر با امکانات درحد پایین شهر..

مرد ها و زن هایی که تو هم می لولیدن و هوای خفه کننده ی پر از دود بار حالشو بهم میزد ولی چاره ی دیگه ای نداشت

جلوی بار ایستاد و سمت بار منی که درحال اماده کردن نوشیدنی بود خم شد

-"یه مارتینی"

بارمن لیوان تمیزی برداشت و با مهارت مواد رو باهم مخلوط کرد

بعد از چند دقیقه سمت بارمن خم شد

-"اینجا کسی به اسم کلون هست؟"

این یه رمزه و به سختی تونسته پیداش کنه

پوزخندی که روی لب های بارمن شکل گرفت کاملا واضحه میدونه ماجرا از چه قراره..دست مرد پر بود از تتو های عجیب..باید اینو یادش میموند ممکن بود بعدا به دردش بخوره

-"اره..باهاش چیکار داری؟"

صندلی که به تازگی خالی شد نزدیکش کشید و روش نشست

-"شنیدم نیرو استخدام میکنه برای یه شرکت..دنبال کار میگردم"

مرد لیوان رو جلوش گذاشت و چندتا گیلاس برداشت

-"اگر ادم بخواد خودش میاد دنبالت..بگم کی دنبالشه؟"

-"یونگی..مین یونگی"

بارمن به لیوان جلوی یونگی اشاره کرد

-"بخورش تا بگم بیاد..ماسکتم دربیار ممکنه بهت شک کنه"

با حرکت سرش تایید کرد و ماسکشو دراورد

بارمن از در کنار بار بیرون رفت با حرکت سرش یونگی رو به دختری که به بار پشت سرشون تکیه داده بود اشاره کرد

𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt