13.

228 39 17
                                    



حس میکنم گم شدم

تو جایی که حتی نمیدونم کجاست

به هر چیزی دست میزنم محو و نابود میشه

این چیه؟

نابودی؟

به دنبال پیامی که براش ارسال شده بود از واحدش بیرون زد

ون مشکی رنگی که بیرون در ورودی منتظرش بود با محافظ جلوش بهش خوش آمد میگفت

با دیدن تهیونگ که روی یکی از صندلی ها نشسته بود ابرو هاشو بالا انداخت و نشست

-"فکر کردم فعلا تانیا همراهیم میکنه"

-"من همراهیت میکنم..باید از خودم یاد بگیری تا کمکم کنی"

با تهیونگی که روز قبل دیده بود فرق داشت..شاید بخاطر تغییر رنگ موهای قهوه ایش به قرمز بود اما اهمیتی نداشت

اخرین نخ سیگار درون پاکتشو بیرون کشید و روشنش کرد

تهیونگ نمیتونست منکر جذابیتی که منتظره ی جلوش داشت بشه..اما تحملش هم نمیتونست بکنه

سیگاری که مابین انگشت های بلند یونگی جا خوش کرده بود کشید و با پایین کشیدن شیشه بیرون انداخت

رو به اخم های تو هم رفته ی مرد پشتشو به صندلیش تکیه داد

-"از بوش خوشم نمیاد"

با صدای ارومی که بخاطر ماسک ارومتر شنیده میشد گفت

-"چرا باید تحملت کنم؟"

-"چون قدرت دست منه؟"

به ساعتش اشاره کرد

-"میتونم مجبورت کنم کار هایی که میخوام برام انجام بدی!"

انگشت اشارشو به شقیقه ش کشید

-"با این کوفتی که تو سرم تزریق کردی فقط ضعیف بودن خودتو نشون میدی..میدونی چرا؟چون حتی انقدر قدرتمند نیستی که افرادت بهت اعتماد کنن!..بخاطر همین به حرف شنوی مجبورشون میکنی تا ضعف خودتو بپوشونی!البته تنها تو نیستی..اون ببر سفید که اینو بهت یاد داده،حتی انقدر ترسو تر از توعه که خودشو نشون نمیده..!"

درد داشت..

کلمه به کلمه ی اون حرف ها دردناک بود

چرا هیچکس به اعصاب ضعیفش اهمیت نمیداد..؟!

چرا باید یونگی این حرف هارو میزد..؟

یونگی هم یه حرومزاده بود؟

شاید میدونست یک روزی این حقیقت تو صورتش کوبیده میشه..به زبون مین یونگی

کسی که گنجینه ی پنهانشه

𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें