19.

51 6 1
                                    

یه تصویر محو..یه اسم..

این ها تنها چیزین که میتونن از مخفی گاه بیرون بکشنش. باید میگفت کجا میمونه؟چیکار میکنه؟ هیچ ایده ای نداره!

ساعت موبایلش8شبو نشون میده و اون تمام روز توی خیابون گشته تا بالاخره به اون بار و تابلوی نئونی عجیبش که با خط چینی نوشته شده،برسه.

خوب یادشه یکبار خودش و اون مردو همراه پسر جوون تری اونجا دیده.

چند دقیقه معطل کرد و بالاخره داخل شد. فضای بار آرومتر از تصورشه. راهشو کج کرد و بدنش اونو سمت جایی که حتی به یاد نداشت برد. یه مرد تقریبا مست روی کاناپه های چرمی نشسته و هر چند دقیقه یکبار با چشم های بسته چیزی زیر لب میگه.

موهای قهوه ای روشن و صورت جذابش چیزی نیست که به راحتی از یاد ببره.

مرد انقدر خسته به نظر میاد که حتی وقتی کنارش نشست زحمتی برای دیدن شخص کنارش نداد.

نگاهشو به بطری و گیلاس خالی رو به روش داد. انگار همه شو تنهایی خورده.

-"هی.."

وقتی جوابی نگرفت دستشو روی شونه ش گذاشت و فشار ارومی بهش داد.

-"پاشو.."

مرد بالاخره چشم هاشو باز کرد و با دیدنش خندید.

-"انگار توهم جیمین منم گرفته.."

"جیمین"این اسمو قبلا هم شنید.اونو صدا میکنه؟

-"وقت ندارم.باید به خودت بیای!"

مرد خندید و با چشم های بسته دستشو به سینه ی یونجون زد.

-"بهت دست بزنم محو میشی..فاک.."

ناباور نشست و بهش خیره موند. دلیلشو نمیدونه اما اون بیش از حد غافگیر به نظر میاد. چشم های قرمزش کامل باز شده بهش خیره است.

-"جیمین.."

-"اسمم یونجونه"

-"دهنتو ببند ببینم!تاحالا کجا بودی؟؟"

وقتی جوابی از یونجون نشنید،شونه هاشو گرفت و محکم تکونش داد.

-"تاحالا کجا بودی لعنتی؟یونگی داره از نبودت دیوونه میشه!!"

-"یونگی؟"

-"سرت خورده به جایی؟نمیدونی یونگی کیه؟؟اصلا چطور زنده موندی؟خونه خاکستر شده بود!"

سرشو به دو طرف تکون داد و مرد بلند شد. دستشو گرفت و اونو دنبال خودش از بار بیرون کشید.کوچه ی پشت بار خالیه اما نه در حدی که نتونن صورت همدیگه رو ببینن.مرد به دیواری که هنوز بخاطر بارون عصر نمدار بود تکیه داد و نفس عمیق کشید. انگار همه ی تلاششو برای هوشیار موندن میکنه.

-"منو از کجا میشناسی؟"

-"چندباری دیدمت. توی خاطراتم.."

-"اسمم چیه؟"

𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻Where stories live. Discover now