یه تصویر محو..یه اسم..
این ها تنها چیزین که میتونن از مخفی گاه بیرون بکشنش. باید میگفت کجا میمونه؟چیکار میکنه؟ هیچ ایده ای نداره!
ساعت موبایلش8شبو نشون میده و اون تمام روز توی خیابون گشته تا بالاخره به اون بار و تابلوی نئونی عجیبش که با خط چینی نوشته شده،برسه.
خوب یادشه یکبار خودش و اون مردو همراه پسر جوون تری اونجا دیده.
چند دقیقه معطل کرد و بالاخره داخل شد. فضای بار آرومتر از تصورشه. راهشو کج کرد و بدنش اونو سمت جایی که حتی به یاد نداشت برد. یه مرد تقریبا مست روی کاناپه های چرمی نشسته و هر چند دقیقه یکبار با چشم های بسته چیزی زیر لب میگه.
موهای قهوه ای روشن و صورت جذابش چیزی نیست که به راحتی از یاد ببره.
مرد انقدر خسته به نظر میاد که حتی وقتی کنارش نشست زحمتی برای دیدن شخص کنارش نداد.
نگاهشو به بطری و گیلاس خالی رو به روش داد. انگار همه شو تنهایی خورده.
-"هی.."
وقتی جوابی نگرفت دستشو روی شونه ش گذاشت و فشار ارومی بهش داد.
-"پاشو.."
مرد بالاخره چشم هاشو باز کرد و با دیدنش خندید.
-"انگار توهم جیمین منم گرفته.."
"جیمین"این اسمو قبلا هم شنید.اونو صدا میکنه؟
-"وقت ندارم.باید به خودت بیای!"
مرد خندید و با چشم های بسته دستشو به سینه ی یونجون زد.
-"بهت دست بزنم محو میشی..فاک.."
ناباور نشست و بهش خیره موند. دلیلشو نمیدونه اما اون بیش از حد غافگیر به نظر میاد. چشم های قرمزش کامل باز شده بهش خیره است.
-"جیمین.."
-"اسمم یونجونه"
-"دهنتو ببند ببینم!تاحالا کجا بودی؟؟"
وقتی جوابی از یونجون نشنید،شونه هاشو گرفت و محکم تکونش داد.
-"تاحالا کجا بودی لعنتی؟یونگی داره از نبودت دیوونه میشه!!"
-"یونگی؟"
-"سرت خورده به جایی؟نمیدونی یونگی کیه؟؟اصلا چطور زنده موندی؟خونه خاکستر شده بود!"
سرشو به دو طرف تکون داد و مرد بلند شد. دستشو گرفت و اونو دنبال خودش از بار بیرون کشید.کوچه ی پشت بار خالیه اما نه در حدی که نتونن صورت همدیگه رو ببینن.مرد به دیواری که هنوز بخاطر بارون عصر نمدار بود تکیه داد و نفس عمیق کشید. انگار همه ی تلاششو برای هوشیار موندن میکنه.
-"منو از کجا میشناسی؟"
-"چندباری دیدمت. توی خاطراتم.."
-"اسمم چیه؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/250343719-288-k240494.jpg)
YOU ARE READING
𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻
Fanfiction𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙💔 "خدای فریبکاری" 𝑦𝑜𝑜𝑛𝑔𝑖 ⌇ 𝐽𝑖𝑚𝑖𝑛 𝐴𝑛𝑔𝑒𝑠𝑡 , 𝑆𝑚𝑎𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 اولین باختم جایی بود که عاشقت شدم دومیش وقتی بود که عزیز ترینمون رو از دست دادم و سومیش... میخواستم همیشه همسر عزیزت بمونم یونگی! متاسفم که بهت د...