چی درسته و چی غلط؟
چی خوبه و چی بد؟
ما فقط دست و پا میزنم
تو دروغ هایی که به خودمون میگیم باور میکنیم
دارم غرق میشم
دستمو بگیر...
زودتر از اون بیدار شد.بوسیدن کافیه..عشق و حال تموم شده.
دوش گرفت و اون رنگ مشکیو از موهاش شست.
لباس هاشو پوشید،دستکش هاشو دستش کرد و با گرفتن عصاش بیرون رفت، راننده منتظرشه.
کمتر از یک ساعت بعد رسید به برج مورد علاقه ش.
شاهکاری که خودش طراحی کرد و ساخت...مخصوص همه ی افرادی که براش مهم بودن.
نگهبان ها مثل همیشه بهش تعظیم کردن.اون ها میدونستن رئیس کیه.
رسیدن به پنت هاووس اون برج تقریبا سه دقیقه زمان میبرد و بعد،با زدن رمز مخصوص در واحدش باز شد.
کلاهشو دراورد و داخل رفت.
عطر آشنایی که زیر بینیش پیچید، خبر از ورود شخص دیگه ای میداد و حدس این که کی بجز تانیا جرعت ورود به واحدشو داشته آسونه
-"باید یه حیون خونگی بگیرم؟دلم میخواد یکی منتظرم باشه.."
-"تانیا حیون خونگیت نیست؟"
سمت صدا چرخید و با مرد کنارِ بار چشم تو چشم شد
-"چه افتخار بزرگی که اینجا میبینمتون مین یونگی شی!"
نگاه یونگی بهشه..انگار از قبل دیدتش..عادت نداشت به این مدل دیدن تهیونگ
با موهای تماما سفیدش..چشم های بدون لنزش که رنگ روشن و عجیبی داره
کت بلند مردونه ش و عصای توی دست هاش که سر ببری مشکیش با رگه های سفید خاصش خودنمایی میکنه
حالا که دقت میکرد هیچوقت ندیده بود تهیونگ دستکش بپوشه
-"جذاب به نظر میام؟"
با طولانی شدن سکوت یونگی،کت و کلاهشو روی اولین کاناپه انداخت و بعد از گذاشتن عصاش گوشه ی کاناپه،دکمه ی بالایی پیرهن سفیدشو باز کرد
-"حداقل شبیه به احمق ها دیده نمیشی"
خندید و کنارش ایستاد..
پشتشو به بار چوبی که با مهارت و هزینه ی زیادی تراشیده شده تکیه داد
-"تو همیشه راستشو بهم میگی،ازش خوشم میاد!"
-"کلی شراب عالی داری"
به بطری هایی که به ترتیب توی ردیف پشت بار چیده شده بودن اشاره کرد و شات کریستالیو میون انگشت هاش چرخوند
YOU ARE READING
𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻
Fanfiction𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙💔 "خدای فریبکاری" 𝑦𝑜𝑜𝑛𝑔𝑖 ⌇ 𝐽𝑖𝑚𝑖𝑛 𝐴𝑛𝑔𝑒𝑠𝑡 , 𝑆𝑚𝑎𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 اولین باختم جایی بود که عاشقت شدم دومیش وقتی بود که عزیز ترینمون رو از دست دادم و سومیش... میخواستم همیشه همسر عزیزت بمونم یونگی! متاسفم که بهت د...