12.

190 46 15
                                    



این یک شروع جدیده

یک شروع که ممکنه چند ثانیه بعد تموم بشه

ما نباید بدون هم بمیریم

زیر قولمون زدی جیمینا

نگاهشو از در و دیوار مجلل واحدش گرفت

رسما یکی از افراد کلون شد..کت و شلوار و ماسکی شبیه به ماسک تهیونگ روی تخت اتاق خوابش منتظر استفاده بود

اتاق خوابش؟این هم یکی از قوانین کلون بود..هرکدوم از افراد واحدی برای خودشون داشتن و براساس درجه هاشون تو واحد های سطح پایین تا بالا تقسیم میشدن

باید خوش شانس میبود که تقریبا هم ردیف تهیونگه؟

حتما همچین چیزی برای افراد دیگه ی کلون یک ارزو به حساب می اومد اما اون نه...حسی نداشت...به احترامی که هرکدوم از اون مرد ها با ماسک دلقک بهش می گذاشتن

حسی نداشت به واحدش که حداقل سه اتاق خواب داشت

این بی اهمیت ترین ترفیع عمرش بود

سابقه ش به طور کامل پاک شد..انگار تا روز قبل هیچ گوینده اخباری اون رو به عنوان قاتل معرفی نمیکرد

میشد گفت خوش شانس بود؟..اینطور که به نظر می اومد کلون علاقه ی زیادی به اون داشت و یا شاید کار تهیونگه

هرچی که بود اهمیتی نداشت

این که اپارتمانش چقدر بزرگه و چند اتاق خواب داره

از هرچیزی که بوی جیمینو نمیداد متنفر بود اما چیز زیادی نموند

همه چیز سوخت..حتی عشق زندگیش..

حتی نتونست یکی از لباس هاشو پیدا کنه تا با ته مونده ی عطر جیمین روی اون اروم بشه..خاکستر تنها بازمانده است..

تراشه ای که تو سرش بود به خوبی حس میکنه

صبح به محض طلوع افتاب صدای بوق مانندشو می شنوه،بعد از غروب هم همینطور

انگار بهش می گفت ازاده یا وقت کاره

این بردگی بود یا هر چیز دیگه ای

بی توجه به صدای وارد شدن رمز به افکارش ادامه داد و نگاهشو به دونه های برف درحال بارش دوخت

هدف اولش کشتن قاتل جیمین و هدف دومش

انتقام گرفتن از کلونه..ببر سفید هرچقدر هم بهش لطف میکرد نمیتونست مرگ میا رو از چشمش بندازه

صدای قدم هایی که وارد سالن شدن نزدیک تر میشن ولی اهمیتی نداره

علاقه ای به دیدن صاحب اون کفش ها نداره

𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt