5.

409 78 23
                                    

5.

اون شب واقعا دلم برات تنگ شده بود

تو درو کوبیدی رفتی و من به خودم اومدم

تازه یادم اومد هستی

که ازت غافل شدم

پس خونمون رو مثل قبل کردم و اماده شدم

که لمسم کنی..مارکم کنی..ببوسیم..

اون شب بجز میا دلم برای تو تنگ شد

دلم برای حس هایی که بهم میدادی تنگ شده بود

 

بینی هاشون رو به هم مالید و به نقطه که مطمعن بود بیشترین لذت رو بهش میده ضربه زد

-"اآاهه...یون"

پوست گندمی روشنش..عضلات ظریف و در عین حال سِفتش عاشق اینچ به اینچ اون جسم بود...عاشق هر چیزی که به اون می رسید و دیونه ش میکرد

سرعت ضربه هاشو بیشتر کرد و از کمرش گرفت

بدن پوشیده شده از عرقش زیر نور زرد رنگ اباژور می درخشید...زمزمه و ناله های اروتیک ارومش بدنش هاشونو داغ تر میکرد

ماهیچه ی درحال تپش سمت چپ سینه ش رو انقدر تحریک میکرد که از حرکت به ایسته

انگشت هاشون رو به هم قفل کرد..شقیقه ی عرق کردشو بوسید و بعد از اون لب هاشو به گوشش چسبوند

-"من نزدیکم"

-"میخوام..حسش کنم..اآآه.."

با حلقه شدن بازو های جیمین دور گردنش ضربه هاشو تندتر کرد و به صدای نفس های کش دار و همراه با ناله ش گوش داد

چقدر فاصله بود؟..تقریبا هیچ...انقدر نزدیک که حتی صدای ضربان شدید قلب همدیگه رو بشنون..

انقدر نزدیک که عضو پسر دیگه به شکمش مالیده بشه و نیاز به کار دیگه ای جز لمس بدن هاشو نداشه باشن

انقدر نزدیک که..

-"اآآاهه..یون..من....آاآه.."

همراه با خالی شدن کامش نفس عمیقی کشید و دست هاشو رو برای نیوافتادن ستون بدنش کرد

لب های خیسشو بوسید و بعد از بیرون کشیدن عضوش کنارش افتاد

-"دوستت دارم.."

زیر لب زمزمه کرد..طوری که فقط اون بشنوه..به پهلو چرخید و سرش رو روی بازوی خودش گذاشت

موهای نرم و خیسش به پیشونیش چسبیده بود و تند نفس میکشید

حالا بوی عرق و لوسیون شکلاتیش با هم ترکیب شده بود

𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻Where stories live. Discover now