1.

1.1K 140 23
                                    

شروعش از کجا بود؟

از خونه ی کوچیکمون تو محله جونگنو که تو عاشق تِم سنتیش بودی

یک خانواده ی سه نفره ی خوشبخت

زوجی که عاشق هم بودن و موجود کوچیکی که حاصل این عشق بود

دخترک کوچیکمون...میا

شب تولدچهارسالگیش وقتی دیر رسیدی یادته؟

30نوامبر2017

-"دلت برای آپا تنگ شده؟"

با حرکت اروم سرش موهای نرمشو کنار زد

-"میخوای باهاش قهر کنیم؟"

این بار حرکت سر کوچولوش به دوطرف بود..دخترکش مخالف بود

-"ددی.."

-"جونم عروسکِ من"

-"میشه دوباره به آپا زنگ بزنی؟"

بایدمخالفت میکرد؟..خیره شدن توی اون چشم های کشیده و براق که یاداور پدر دومش بود قلبشو به تپش می انداخت و ضعیف تر از اونی میکردش که بتونه مخالفت کنه

موبایلشو برداشت و بعد از شماره گرفتن روی اسپیکر گذاشت

یک

دو

سه

چهار

پنج

"مشترک مورد نظر خاموش می باشد.."

موبایلو کنار گذاشت و تو سکوت به چشم های براق دخترکش خیره شد..چرا انقدر شبیه به پدر دیگه ش بود که دختر اون به نظر نیاد؟

-"میخوای دوباره.."

-"نه..وقتی آپا برگشت..تولد میگیریم"

از بغلش بیرون رفت و شمع های درحال اتمام روی کیکیشو خاموش کرد...تاج مقوایی طلایی رنگشو که با وسواس انتخاب کرده بود از سرش در اورد و کنار دو تاج بزرگتر دیگه روی میز گذاشت

-"خوابم میاد..بخوابیم"

عروسک مورد علاقشو از کنار میز برداشت و صاف ایستاد

باید اعتراف میکرد بچه دارشدن بهترین کاری که بعد از ازدواج انجام دادن بوده

میتونست ساعت ها از این که عاشق دیدن جسم کوچیک و ظریفشه حرف بزنه و قلبش از شیرینی اون اب بشه

𝙁𝙚𝙞𝙣𝙩 𝙂𝙤𝙙|💔|𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻Where stories live. Discover now