part:2

177 66 17
                                    

قبلیه ی شمالی توی حاشیه ی کوه قرار داشت و بخاطر همین فقط در فصل تابستان گیاهان فرصت میکردن خودشونو نشون بدن والان با اینکه تابستان بود یونگ هو احساس میکرد قلبش یخ زده !

یک هفته از مرگ همسرش گذشته بود
جونگین هر روز ضعیف تر میشد ونمیدونستن چه مشکلی وجود داره یونگ هو تمامی طبیبای قبیله رو برای معالجه اورده بود اما هیچ فایده ای نداشت
خسته و درمانده بود، فکر میکرد داره زیر قولی که به همسرش داده میزنه
جونگین رو بغل کرده بود تا فرزندش بتونه با بوی تن پدرش به خواب بره که صدای زنگ حواسش و از صورتش پرت کرد
پسرش و توی گهواره گذاشت و به سمت در رفت و بازش کرد و با دیدن فردی پشت در بود جاخورد

-جادوگر؟
-حالت چطوره آلفا؟
-اینجا چیکار میکنی؟
-نمیخوای دعوتم کنی داخل؟

از جلوی در کنار رفت و تایفون معروف قدم به داخل گذاشت
با ورودش نگاهش و دور خونه گردوند ، با دیدن گهواره به سمتش رفت و بچه رو ازش برداشت ، جونگین با قرار گرفتن تو بدن غریبه ای بیقرار شروع به گریه کرد یونگ هو سریع جلو اومد و بغلش کرد

تایفون بهشون نزدیک شد و دستشو روی پیشونی بچه قرار داد

-مریضه!
-تو از کجا فهمیدی؟
-من میتونم هر چیزی و بفهمم یونگ هو!
-پس... پس میدونی درمانش چیه؟
-میدونم!

تایفون نگاهش و از جونگین گرفت و به یونگ هو دوخت ، اون پول گرفته بود تا این پسرو بکشه اما پشیمون شده بود.

-سه روز دیگه به چشمه نور برو و فرزندت و درش غسل بده نور ماه اون شب به چشمه میتابه و پسرت درمان میشه!

گذر زمان
9 سال بعد

امشب ماه کامل بود و جونگین برای اولین بار تبدیل میشد
یونگ هو مقابل پسر کوچیکش که با وجود آلفا بودن ضعیف بود ایستاد و یبار دیگه لحظه ی تبدیل شدن رو براش توضیح داد جونگین آروم سر تکون داد

یونگ هو با تابیدن نور ماه تبدیل شد و چند لحظه بعد گرگی به رنگ قهوه ای بجاش مقابل جونگین ایستاده بود
جونگین با دیدن تبدیل پدرش سعی کرد تموم چیزایی که دیده رو تکرار کنه اما چیزی به جز درد زیاد بدنش نصیبش نشد
از درد اشک هاش جوشید و درحالی که فریاد میکشید روی زمین افتاد
یونگ هو با دیدن این حالت فرزندش به فرم انسانیش برگشت و پسرش و توی آغوش کشید

-متاسفم پدر
-چیزی نیست جونگینا اشکال نداره

گذر زمان
۱۸سال بعد

اواخر تابستان بود و قبیله دوباره آماده ی سرما میشد، زمین ها دوباره رو به یخ زدن بودن و بارونی که گاه و بی گاه میبارید باعث میشد هوا هم خنک تر شه
دو روز از مرگ پدرش گذشته بود و جونگین تو این مدت فقط مسیر بین خونه و مقبره ی خانوادگیشون و طی میکرد . به هر حال جای دیگه ای نداشت تا بره
مردم ازش متنفر بودن و همیشه به چشم یه گرگ ناقص نگاهش میکردن،

JONGMOONМесто, где живут истории. Откройте их для себя