part:10

139 51 9
                                    

Sghre Mstm:
مینسوک گفت و داخل برگشت ،بکهیون بلافاصله به سمت جونگین برگشت .
-گوش کن توله گرگ ، برای من مهم نیست چی میشه ، تو باید قدرتت رو پس بگیری و دوباره قبیله هامون رو متحد کنی.
جونگین جلو رفت و سینه به سینه ی بکهیون ایستاد :
-این تورو میکشه ،بکهیون.
بکهیون دست هاش رو بالا اورد و روی صورت جونگین گذاشت :
-من به تو پیوند خوردم از اول تولدمون تا حالا پس حتی اگه بمیرم هم برام مهم نیست چون بخاطر توعه با خوشحالی میمیرم.
جونگین دیگه نتونست تحمل کنه قطره اشکی ازگونش به پایین سر خورد، بکهیون لبخندی زد همونجور که اشکش رو پاک میکرد فاصله ی بینشون رو تموم کرد و بوسیدش .
شاید این اخرین باری بود که میتونست از این فاصله ی نزدیک عطر تن جونگین رو حس کنه مزه ی لب هاشو بچشه ، اما ازش راضی بود .
بکهیون نمیتونست کاری که جونگین براش مقدر شده رو انجام بده ، جونگین کسی بود که از نسل واقعی آلفای ماه بود و تنها کسی که میتونست از قدرت ماه به درستی بهره ببره .
پس حتی اگه جون خودش و گرگش هم گرفته میشد انجامش میداد ، گرگ سفید خفته ی درونش احساس بی تابی میکرد و مثل یه بچه خودش رو به دیواره های وجود بکهیون میکوبید ... شاید اون هم میخواست با جونگین خداحافظی کنه و بکهیون این حق رو بهش میداد چون اون کسی بود که از همون اول به سمت جونگین هولش داده بود و حق داشت توی این مسئله دخالت کنه .
بکهیون به آرومی جونگینو میبوسید و جونگین هم جواب بوسه اش رو میداد ، این دومین باری بود که همو میبوسیدن و اگه میدونستن دومین بوسشون بوسه ای برای خداحافظیه در زمان گذشته خودشون رو از این لذت محروم نمیکردن.
بکهیون حین بوسه آروم پایین خزید و جونگین هم همراهش کشیده شد و چند لحظه بعد گرگ سفیدی با چشم های براق مقابلش ایستاده بود .
گریه ی جونگین با دیدن گرگ بکهیون شدت گرفت و گرگ سفید بهش نزدیک شد و پوزش رو روی صورتش گذاشت ، دست هاش بالا اومد و تنش رو توی بغل گرفت و با صدای بلند گریه کرد .
این آخرين باری بود که جونگین اون کپه ی برف رو بغل میکرد و شاید اگر نمیتونستن تحمل کنن دیگه نمیدیدش و این سخت ترین خداحافظی ای بود که میتونست با یکی داشته باشه ، خداحافظی از کسی که تا چند ساعت بعد خودش باعث مرگش میشد .
مینسوک توی اتاق میون کتاب هایی که فکر میکرد میتونه راهی برای مشکلشون پیدا کنه میگشت اما آخه مگه چند بار چنین اتفاقی افتاده بود که بخواد براش راه گریزی باشه؟
ناامید به سمت پنجره برگشت ، اینا همه نتیجه اعمال و هوس خودش بود و هیچ کاری برای جبرانش نمیتونست انجامش بده .
جلو تر رفت و از پنجره به بیرون خیره شد و با دیدن گرگ سفیدی که حالا میدونست گرگ بکهیونه فکری غیر قابل انجامی به سرش زد ، شاید میتونست اینجوری جبران کنه .
از در بیرون رفت و رو به جونگین ایستاد:
-فک کنم یه راهی پیدا کردم .
جونگین سریع از گرگ سفید فاصله گرفت و بهش نگاه کرد :
-واقعا ؟ مطمئنی؟ چطوری؟ واقعا راهی هست؟
-این فقط یه احتماله و اگه بکهیون رو مارک کنی تا جفتت بشه ، به واسطه پیوند روحیتون زنده میمونه .
-چی؟
بکهیون که بعد از شنیدن صدای مینسوک به حالت انسانی برگشته بود باشنیدن این حرف از زبون مینسوک شوکه شد ، جفت میشدن؟ دوتا آلفا؟
-این امکان نداره ، اون یه آلفاس چطور میتونم مارکش کنم؟ جدای از اون من هنوز هیچ کدوم از خصوصیات آلفا هارو ندارم پس چطور؟ حتی اگه انجامشم بدیم اون از درد جون میده ...
جفت شدن دوتا آلفا غیر ممکن نبود اما انجام دادنش دردناک تر از هر چیزی بود که میشد فکرش رو کرد . این روند برای امگا ها راحت تر رد میشد اما آلفا ها نه ، آلفایی که به عنوان جفت در نظر گرفته میشد باید دردی فراتر تر از هرچیز ممکنی تحمل میکرد و امکان داشت بمیره.
-فقط باید حین انتقال قدرت انجامش بدیم و نگران نباش توی چشمه ی ماه انجامش میدیم و من میتونم روندش رو برای بکهیون آسون تر کنم ، اما مشکل اساسی گرگ توعه امکان داره گرگت بکهیون رو برای جفت بودن انتخاب نکنه و این همه چی رو بهم میریزه .
_منو مارک کن ...
جونگین بدون توجه به حرف بکهیون رو به مینسوک گفت:

JONGMOONWhere stories live. Discover now