part:16

106 34 55
                                    


از روی تخته سنگی که مقابلش بود پرید و بلاخره ایستاد .یکی دیگه از دکمه های لباسش رو باز کرد و دستی به گردنش کشید تا عرقش رو پاک کنه.
اون یه گرگ شمالی بود مشخص بود تو چنین منطقه ی گرمی اذیت میشد.
لب هاش رو خیس کرد و به سمت ورودی قبیله قدم برداشت.

یک هفته از روزی که چانهون و محافظاش رو از دست داده بودن میگذشت و بعد از اون هم به چند نفر از افرادش حمله شده بود.
بکهیون علی رغم مخالفت های جونگین به قبیله برگشته بود و تنها کاری که تونسته بود انجام بده نظاره کردن رفتنش بود.

بکهیون بعد از اینکه فهمیده بود یکی از افراد قبیله اسیر دست جونگین شده، خواسته بود تا باهاش صحبت کنه و موفق شده بود اون مرد رو تبدیل به همراهش کنه . مردم قبلیه بکهیون روزگار سختی داشتن و اگه ترس از اون آلفای پیر نبود با جونگین متحد میشدن اما اون گرگ عوضی میدونست چطوری تهدیدشون کنه که مردمش حمایتش کنن.

بکهیون اما، تونسته بود اون مرد رو طرف خودشون بیاره و جاسوس بودنش باعث میشد راحت تر از خودش بینشون جابه جا بشه.
جلوی ورودی قبیله مقابل نگهبانا ایستاد . میدونست با پیچیدن شایعات برگشتن آلفای ماه همه ی قبایل حتی قبیله های کوچک هم تو حالت دفاعی فرو رفتند، پس ترجیح میداد با احترام آلفای غرب رو ملاقات کنه.

-میخوام آلفای قبیله رو ملاقات کنم.
-وشما کی هستید که میخواید ایشون رو ملاقات کنید؟

جونگین نفس عمیقی کشید:

-بهش بگید کای برای دیدنش درخواست داده.

نگهبان با شنیدن اسمش به وضوح جا خورد و به لکنت افتاد:

-د... دنبالم ... بیاید لطفا...

جونگین لبخند زد و پشت سرش راه افتاد با رسیدن به کلبه ی خشتی نسبتا بزرگی که وسط قبیله قرار داشت محافظ از حرکت ایستاد  و ازش فاصله گرفت و به طرف کلبه دوید.
و جونگین فرصت کرد نگاهی به اطرافش بندازه . مردم قبیله مشغول رفت آمد بودند و صدای بازار یابی فروشنده ها که از گوشه کنار میومد، باعث شد تا لبخند تلخی بزنه. اون هم روزی پیش پدرش دستفروشی میکرد و چقدر اون روز ها دور به نظر میرسیدند.

-تو کای هستی؟

با شنیدن صدای بمی دست از نگاه کردن به اطراف کشید و به طرف صدا برگشت ، مقابلش پسر خوش تراشی  با موهای نسبتا روشن و چشم های خمار قرار داشت که به وضوح میشد برق اقتدار رو توشون دید و از همه جالب تر این بود که انگار اون پسر تفاوت سنی آنچنانی باهاش نداشت! شاید فقط دوسه سال بزرگ تر بود، ولی گرگی که جونگین درونش احساس می کرد به وضوح قدرت زیادی داشت.

گرگ ها یا باید باهم برای آلفای پک شدن توافق میکردن و یا میجنگیدند. و آویز تک پنجه ی توی گردن اون پسر و زخم های روی بدنش که از گوشه و کنار لباسش مشخص بود نشون میداد برای آلفای پک شدن جنگیده.
جونگین تک سرفه ای کرد و اجازه داد لایه ی محوی از قدرت گرگ ماه دورش رو بگیره و پسر مقابلش با احساس کردنش به خوبی متوجه شد کسی که خودش رو کای معرفی کرده واقعا همون گرگ ماه شایعه هاست.
نگاهی به سر تا پای جونگین انداخت و هم‌زمان که از مقابلش کنار می رفت گفت:

JONGMOONWhere stories live. Discover now