نور شدید باعث شد چشم هاشو باز کنه ، به محیط اطراف نگاه کرد و باد دیدن کلبه ی مینسوک خواست بلند شه اما درد وحشتناکی که کل بدنشو در بر گرفت و باعث شد با ناله دوباره توی جاش بیفته .
-بکهیون؟
سرش رو به سمت صدا برگردوند و با دیدن فردی که مقابلش بود ماتش برد
.
-جونگین؟
-جانم حالت بهتره؟بکهیون بدون حرف به جونگین خیره شد . این جونگین با فردی که میشناخت فرق داشت ، اندامش ورزیده و قدش بلند تر شده بود و یه هاله فوق العاده قوی و ترسناک دورش رو گرفته بود و وادارش میکرد هر ان روی سجده بیفته .
-چه اتفاقی افتاد؟
-مینسوک موفق شد .همه چی رو سر جای خودش برگردونه .نگاهشو به چشم های بکهیون دوخت.
-متاسفم ... بخاطر من مجبور به تحمل این همه درد شدی .
بکهیون که از شنیدن خبر موفق شدنشون خوشحال شده بود با شنیدن جمله جونگین اخم کرد ، اون مقصر نبود که معذرت خواهی میکرد.
-معذرت نخواه ، تو مقصر نیستی.
سعی کرد از جاش بلند شه و به درد شدید بدنش توجهی نکرد. جونگین بلافاصله جلو اومد و بهش کمک کرد بشینه .
-چه مدته خوابیدم؟
-دو روز.
-کی ...؟
- بعد از اینکه از حال رفتی من از کوه پایینت اوردم ، مینسوک گفت این خوابیدنت برای هماهنگ شدن بدنت با شرایط جدیده .جونگین توضیح داد و بکهیون سر تکون داد :
-باید زودتر برگردیم وگرنه بابام شک میکنه .
-باید هنوز استراحت کنی..مینسوک درحالی که وارد کلبه میشد و خوراکی و گیاهای توی دستش رو روی زمین میزاشت گفت.
- دوروز خواب بودی و تموم بدنت بخاطر انتقال انرژی و مارک شدنت نیاز داره که خودشو ترمیم کنه.
-نمیتونم ... پدرم ...
-نگران اون نباش و استراحت کن بک ...مینسوک بهت کمک میکنه زودتر خوب بشی.
روز بعد مینسوک علی رغم میلیش بخاطر پافشاری کردن های بکهیون اجازه داد از تختش خارج بشه .
بدن بکهیون هنوز کوفته بود اما حالا بهتر میتونست حرکت کنه .
با وجود اینکه نیروی ماه از وجودش بیرون کشیده شده بود اما هنوزهم جریانش رو از طریق دیگه ای احساس میکرد که همش به واسطه ی مارک شدنش توسط جونگین بود ، به صورت کلی جونگین با مارک کردنش مقداری از انرژی خودش رو باهاش به اشتراک میزاشت .
توی این مدتی که به هوش اومده بود جونگین مرتب دورش میگشت و سعی میکرد هر جور میتونه حالش رو بهتر کنه و بکهیون به واسطه الفا بودنش کاملا میفهمید که این رفتارهای جونگین بخاطر پیوند بینشون و صد البته علاقه اییه که میونشون در جریانه.
***-میخوای چیکار کنی؟
-چیو چیکار کنم؟بکهیون کنار جونگین که بیرون از کلبه به فضای جنگل چشم دوخته بود ایستاد :
YOU ARE READING
JONGMOON
RomanceCouple:kaibeak(baekjong) Genre: imaginary...omegaverse ...Supernatural...Romance...smut.. By:fiyu خلاصه: افسانه ها میگفتن با اومدن الفایی ک قدرت مدفون شده ی ماه رو درون خودش داره بلاخره یه روزی پنج قبیله ماه دوباره یکی میشن اما همه چی جایی بهم ری...