وارد خونه ی پدرش شد و درو پشت سرش بست، تکیه داد وهمونجا سرخورد .
جونگین برگشته بود !
دستش رو روی سینش فشار داد ، انگار قلبش میخواست از جا بیرون بپره .
اشک داخل چشم هاش حلقه زد ، جفتش بعد ازاین همه مدت برگشته بود ، درحالت عادی باید میرفت جلو و تمام تنش رو میبوسید اما حالا فقط فرار کرده بود .
گرگ سفید درونش با درد زوزه میکشید و جونگین رو طلب میکرد ولی بکهیون نمیخواست مجالی برای دلتنگی به خودشون بده .
اون دلخور بود خیلی هم دلخور بود.خیلی سوال ها تو دلش تاب میخورد و مهم ترینش این بود که چرا جونگین برای یک سال تمام ازش خبر نگرفته بود!
از جاش بلند شد و اشکی که توی چشمش درحال جوشیدن بود رو کنار زد ، به سمت اتاقش رفت و سعی کرد تو مخفی ترین قسمتش بمونه میدونست کم کم سر و کله ی پدرش پیدا میشه و بکهیون اصلا دلش نمیخواست چشمش بهش بیفته.
جونگین نگاهشو از جایی که بکهیون چند لحظه قبل ایستاده بود برداشت و با خشم و نفرت به پدربکهیون دوخت ، کسی که مسبب تمام بدبختای جفتشون بود .
این مرد کسی بود که باعث شده بود جونگین نتونه کنار جفتش باشه .-چی تورو اینجا کشونده ؟
پدرش با تمسخر حرفشو به زبون اورد ، جونگین پوزخند زد و یه قدم جلو اومد و به سمت پدر بکهیون خم شد .
-فکر نمیکنی زیادی برای اینجوری حرف زدن ضعیفی بیون؟
الفای پیر با خشم به اون گرگ جوان خیره شد :
-تو چی ؟ فکر نمیکنی برای دروغ گفتن خیلی بچه ای؟ الفای ماه ؟ هه اینو پخش کردی؟ کل قبایل میدونن الفای ماه اصلی کیه!
-اوه منظورت پسرتع که اونجا ایستاده بود؟
لبخند زد و بدون توجه به اون مرد که متعجب و شوکه بهش زل زده بود به سمت جمعیت برگشت و با صدای رسا با لحن سنگینی که توی دل همه ی افرادی که اونجا ایستاده بودن ترس مینداخت گفت :-من کیم جونگین،از نسل الفا کای الفای اصیل این سرزمینم .قصد دارم قبیله ی مرکزی رو دوباره برپا کنم و همتون میدونید این دقیقا به چه منظوره !
با اتمام حرف جونگین صدای زمزمه ی جمعیت بالا رفت ، بدون توجه به سر و صدا ها ادامه داد :
-مردم قبیله ی شمال و جنوب با من متحد هستند و من امروز به قصد دعوت کردن شما برای اتحاد اینجا هستم...شما میتونید....
-هیچ کس اینجا با تو متحد نمیشه !پدربکهیون صحبت جونگین رو قطع کرد و با خشم فریاد زد ، جونگین بدون اینکه به سمتش برگرده از گوشه ی چشم نگاهی بهش انداخت :
-این یه پیشنهاد صلح امیز بدون خونریزی برای قبیله ی شما بود درصورت مخالفت تضمینی برای زنده موندتون وجود نخواهد داشت!
-بهتره گورتو از اینجا گم کنی ... هیچ کس اینجا با تو متحد نمیشه !پوزخند ترسناکی زد:
-پس به زودی دوباره هم رو ملاقات خواهیم کرد .
![](https://img.wattpad.com/cover/286597393-288-k787239.jpg)
YOU ARE READING
JONGMOON
RomanceCouple:kaibeak(baekjong) Genre: imaginary...omegaverse ...Supernatural...Romance...smut.. By:fiyu خلاصه: افسانه ها میگفتن با اومدن الفایی ک قدرت مدفون شده ی ماه رو درون خودش داره بلاخره یه روزی پنج قبیله ماه دوباره یکی میشن اما همه چی جایی بهم ری...