جونگین از در بیرون اومد و به بکهیون که مشغول خورد کردن تنه های درخت برای شومینه بود، زل زد.
یک ماه گذشته بود و جونگین حالا کاملا ساکن کلبه ی جنگلی بکهیون شده بود.رابطش با بکهیون خوب بود و تونسته بودن با هم کنار بیان.
هر چند بکهیون نمیتونست زیاد به کلبه بیاد، اما روز هایی که میدونست میاد غذا درست میکرد و وقتی میومد کلی باهم در مورد چیزای مختلف بحث میکردن.
گاهی وقت ها، وقتی جونگین توی بحث یا بازی برنده میشد بکهیون قهر میکرد و چند لحظه بعد گرگ سفیدی مقابلش ظاهر میشد ، گرگ بکهیون خیلی بهش احترام میزاشت و این برای جفتشون عجیب بود چون با شخصیتی که بکهیون گاهی رو میکرد توقع داشت گرگش شیطون باشه .
بکهیون 27 سال تظاهر به خشک بودن کرده بود درحالی که یه بچه ی خردسال توی وجودش خوابیده بود!
-به چی فکر میکنی توله گرگ؟
جونگین پلک زد و از افکارش فاصله گرفت. بکهیون درحالی که دستاش رو تو جیب هاش فرو کرده و توی صورتش خم شده بود،گفت.
جونگین سرشو عقب کشید.
-هیچی!
-برو داخل بیرون سرده !
-اومدم که پیش تو باشم .با گفتن این حرف نگاه بکهیون تغییر کرد و کنار جونگین روی پله ی چوبی نشست .
-امشب ماه کامل میشه!
-درسته دیگه باید اماده باشم !
-وقتی تبدیل شدی میرم داخل و منتظرت میمونم!بکهیون نگاهشو از روبه رو گرفت و به جونگین داد، توی این یه ماه متوجه شده بود احساسش به جونگین فراتر از دوستیه و باهاش کنار اومده بود ، یا اینکه احساس میکرد جونگین هم بهش بی میل نیست اما چیزی نمیگفت.
مسائل زیادی سد راهشون بودکه مهم ترینش پدرش و الفای ماه بودنش بود!-خیلی دلم میخواد اون روزی بیاد که با هم توی جنگل بگردیم!
جونگین سرشو تکون داد و لبخند زد.
از زمانی که فهمیده بودن گرگی درون جونگین وجود داره ، خیلی دنبال اون جادوگر گشتن اما موفق نشده بودن.
به خصوص که باید این موضوع از پدربکهیون مخفی میموند و همین جست وجوی مخفیانشون رو سخت میکرد.
-خب من میرم .
از جاش بلند شد و مقابل چشم های جونگین تبدیل شد. گرگ سفید جلو اومد و سرشو روی پاهاش گذاشت.
جونگین چند بار خزشو نوازش کرد.
-برو،ماه کامله از شبت لذت ببر!
گرگ سفید پلکی زد، ازش فاصله گرفت و توی جنگل محو شد .
جونگین بعد از رفتن گرگ سفید از جاش بلند شد تا برگرده داخل، با شنیدن صدایی ایستاد. گرگ بکهیون برگشته بود؟
![](https://img.wattpad.com/cover/286597393-288-k787239.jpg)
YOU ARE READING
JONGMOON
RomanceCouple:kaibeak(baekjong) Genre: imaginary...omegaverse ...Supernatural...Romance...smut.. By:fiyu خلاصه: افسانه ها میگفتن با اومدن الفایی ک قدرت مدفون شده ی ماه رو درون خودش داره بلاخره یه روزی پنج قبیله ماه دوباره یکی میشن اما همه چی جایی بهم ری...