⬛ Darkness 2 ⬛

4.6K 280 30
                                    

Couple: kookv
Genre: romance, part of life, a little action, happy end
Part: 2 of 2
Word: 2600 words
The first one-shot~
Update Date: 1400/9/17
Update time: 10:45

(نکته: این پارت فاقد صحنه اسمات می باشد!)


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

دوست داشتن تو
چنان حسی به من میدهد که
غذا به گرسنه
شعر به شاعر
و آب به کویر

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

۵ سال بعد*

خدمتکارها با هیایوی خاصی به این سمت و اون سمت میرفتن
خدمتکارهایی که تازه ۴ سال بود استخدام شده بودن و خوب اربابشون رو شناخته بودن.
اون ها علاقه ای به مواجه شدن با صورت خشمگین اربابشون، مستر جئون، نداشتن!
گویا امروز تولد قندعسل اربابشون بوده و امر به تمیز شدن خونه، تدارک دیدن برای مراسم و خرید چیزهای موردعلاقه تهیونگ چیزی بود که سر باز زدن ازش غیر ممکن بود.
پسر ارباب_که بقیه اون رو پسر ارباب میدونستن!_ به دانشگاه رفته بود و زمان مناسبی برای سورپرایز کردنش بوجود آمده بود.
اون پسر منزوی و گوشه گیر بود و خدا میدونست جونگکوک چقدر تلاش کرده بود تا پسرکش از این حالت خارج بشه.
به هرحال مهمونی با عظمتی که توی عمارتش ترتیب داده بود رو فرصت مناسبی برای عملی کردن این امر میدید.
مهمون ها و رفقای تهیونگ کم کم میرسیدن و با لبخند ژکندی به مستر جئون، که اون شب با لباس های مشکیش حسابی تو چشم شده بود، سلام میکردن
برای همشون عجیب بود که چرا خود تهیونگ حضور نداره اما دست آخر متوجه شدن جونگکوک از یکی از خدمتکارهاش برای دست به سر کردن تهیونگ استفاده کرده و اونارو به مرکز خرید فرستاده.
ساعت حول و حوش ۶ عصر بود و زمان بازگشت تهیونگ به خونه بود
عمارت جونگکوک با لوازم گرون قیمتی تزئین شده بود و همه و همه برای تک پسر جونگکوک بود، که خیلیا آروزی همین تک پسر بودن رو داشتن و روزها به خاطرش به حال تهیونگ غبطه میخوردن.
جاکسو (خدمتکار شخصی جئون) با ماشین مشکی رنگش داخل حیاط نورانی عمارت به خاطر ریسه ها، ایستاد و درب سمت تهیونگ رو باز کرد.
تهیونگ که با دیدن این زرق و برق هوش از سرش پریده بود شوکه به جونگکوکی که از دور نزدیکش میشد خیره شد.
+ سلام بیبی بوی
_ س...سلام ددی اینجا...دقیقا چه خبره؟ چرا انقدر از داخل سر و صدا میاد؟
جاکسو که حالا ماشینش رو برده بود؛ مسبب تنها شدن تهیونگ و جونگکوک در میانه حیاط شده بود.
جونگکوک خم شد و همونطور که با دست راستش لب های نرم و برجسته تهیونگ رو نوازش میکرد دستش رو به کمر ظریف و باریک پسرک رسوند.
فشار ریزی بهش وارد کرد و بوسه نرمی بر لب های نیمه باز تهیونگ گذاشت.
+ بیبی یادت رفت؟ تولدته!
تهیونگ خودش رو بیشتر به جونگکوک چسبوند سرش رو روی سینه پهن جونگکوک گذاشت، با لحن لوس و بچگانه و لب های آویزون زمزمه کرد
_ ددی....من...میترسم...تو خودتم...میدونی
جونگکوک با شنیدن صدای لرزون پسرکش قسم خورد الان لب هاش آویزون شده و بغض ریزی در گلوی پسر گیر کرده
بوسه ای روی موهای نقره ای و نرم تهیونگ گذاشت و آروم موهاشو نوازش کرد و با دستش موهای پسر رو به هم ریخت
+ از چی میترسی قندعسل ددی
_ اونجا...الان پر از...آدمه
+ بیبی تو کنار خودم میمونی فدات شم قرار نیست از پیشم جم بخوری
تهیونگ رو محکم تر به خودش فشار داد و پای راستش رو میون پاهای باریک پسرکش کشید.
ضربه نسبتا آرومی با زانوش، به دیک پسرِ مچاله شده در آغوشش وارد کرد و با شیطنت لاله گوشش رو مکید.
تهیونگ آه آرومی کشید و سطح بدنش رو تا حد امکان به مرد چسبوند.
تنها چیزی که آرامش رو به پسرک هدیه میکرد حس کردن بدن ددیش، مکیده شدن لب هاش توسط لب های سرد ددیش و مچاله شدن در آغوش اون بود.

~KOOKV~ONESHOTES~Where stories live. Discover now