⬜ Tiny boys ⬜

7.5K 299 18
                                    

Couple: namjin, kookv
Genre: fluff, romance, smut, happy end
Part: 1 of 2
Word: 3000 words
The second one-shot~
Update Date: 1400/9/20
Update Time: 21:30
(نکته: این وانشات دارای صحنه اسمات میباشد)

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گفت: میدانستی میتوانم خورشید را در دست هایم بگیرم؟
گفتنش: آیا عقلت را از دست داده ای؟
خنده ای کرد، صورت معشوقش را در دست گرفت
زمزمه کرد: آیا میبینی؟ من خورشید را در دست هایم دارم...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

جین: ۲۶ سال
نامجون: ۲۸ سال (جین کوچیکتره در عالم داستان)
سن تهکوک: نامشخص

روی مبل چرم زرشکی رنگ ریلکس کردن، از بهترین تفریحاتی بود که اون پسر میتونست تجربه کنه
با شنیدن صدای همسرش که با لحن ملایم و مهربونی اسمش رو صدا می زد لبخندی نقش بر لبش شد و تصمیم گرفت خودش رو برای همسرش لوس کنه
= جین عزیزم کوشی
جین با چشم های درشتش به ورودی پذیرایی خیره شد تا زمانی که همسرش برسه و اون رو گوشه ای از مبل چرمی‌پیدا کنه.
نامجون با لبخندی زینت بخشِ چهره جاافتاده و جذابش که باعث بوجود اومدن چال گونه های عمیقی رو سطح پوستش شده بود، به پذیرایی اومد و عشق بانمکش رو روی مبل دید.
جین با انگشت اشارش اشاره ای به لب هاش کرد
و این حرکت مفهومی جز طلب یه بوسه کوچیک برای پسر بزرگتر نداشت
نگاهی به لب های درشت و قلوه ای پسر انداخت و با نیشی که حالا کاملا باز شده بود به سمت مبل رفت
روی مبل نشست و پسر کوچکتر رو بلند کرد
اون رو روی پاهای خودش نشوند و پاهاش رو قفل، دو طرف پاهای خودش کرد
دستش رو پشت گردن کشیده و سفید عشقش برد و با نزدیک کردن سرش به سر خودش، صورت هاشون رو در فاصله چند سانتی با هم قرار داد.
تا اراده کرد لب هاش رو به لب های نرم عشقش گره بزنه صدای زنگ در بلند شد.
و نامجون میتونست قسم بخوره پتانسیل دوختن زمین و زمان رو به هم داره
اخم هاش در هم رفت و صورت جین رو چند سانت از خودش فاصله داد
= چرا تا میام یه بوس ساده یه بوس سادهههه بگیرم یه جوری‌گند میخوره توششش؟
جین لبخندی زد و بوسه نرم و سریعی روی لب های نامجون گذاشت
خودش هم از این شرایط ناراضی بود و میخواست سریعا درب رو باز کنه تا با شدت به شخص پشت در بتوبه و بهش بفهمونه سر ظهر وقت در زدن خونه مردم نیست
شاید اونا در حال کردن هم باشن

اما از گفتن جمله آخر منصرف شد و به گفتن جملات اولیه اش که مثل رگبار آمادشون کرده بود بسنده کرد
نامجون دستش رو دور کمر چین پیچید و مثل شاخه های پیچان انگور به پسر چسبید.
انگار همون جا همون لحظه میخواستن عشقش رو از چنگش در بیارن
جین لبخندی زد و به سمت در رفتن

تا جین میخواست همانند دینامیتی منفجر بشه و سیلی از غرغر هاش رو بر سر شخص پشت در هوار کنه پسرک ریز جثه ای رو دید که لباس فرمی به تن داشت‌
مدال آهنی روی سینش سریعا شغل پسرک رو هویدا کرد و باعث شد جین سکوت کنه و از غرغر کردن جلوگیری کنه
پسرک، پستچی محله بود که تازه ۲ ماه برای کار در شرکت پست استخدام شده بود.
جعبه ای در دست داشت که تکون تکون میخورد و انگار موجود زنده ای درش اعلام موجودیت میکرد.
نامجون لبخندش رو حفظ کرد و به نگاه های متعجب پسر که انگار در تلاش برای تشخیص نسبت دو مرد در کنار هم بود، اهمیتی نداد.
نگاه های پسر در طولانی مدت بدون رد و بدل شدن کلمه ای، باعث معذب شدن جین شد و باعث شد پسر خودش رو به نامجون بچسبونه تا از زیر نگاه های نامتعارف پسر نجات پیدا کنه
نامجون با آگاهی بر این شرایط اخمی کرد و نگاه خشمگینش که انگار نه انگار چند لحظه پیش مهربونی درش موج میزد، رو به پسر دوخت
هیچکس حق نداشت جوری عشقشو نگاه کنه که اون اذیت بشه
حتی کسی حق نداشت انقدر طولانی به عشقش زل بزنه!

~KOOKV~ONESHOTES~Where stories live. Discover now