Part 18

582 131 377
                                    

های های، به مناسب تولد ته و نریدن تو میام ترمم اومدم آپ کنم 💃

امیدوارم امتحاناتون خوب باشه. و اونایی که خیلی استرسی هستین، زیاد گیر نمره نباشین و موهاتون رو مثل من سفید نکنین آخرش سال دیگه یادتون نمیاد چند شدین😂✨

و گفتم چون وت‌های آگوست برخلاف همیشه نرسیده سریع از فرصت استفاده کنم هیومن اپ کنم😂💙✌

🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭

یونگی دلش میخواد میتونست بگه ملاقات با خانواده هوسوک داره خیلی عالی پیش میره. ولی اینطور نیست و اهمیتی نداره چند بار آرزو کنه کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند، راهی نیست که بشه نتیجه رو تغییر داد، چون پدر و مادر هوسئوک واقعا لجباز و سرسخت‌ان.

حداقل خواهر هوسئوک، داوون، دلش براش سوخت و از شدت اخمش کم کرده.

ولی یونگی درک می کنه چرا خانواده هوسوک اینطوری‌ان. این نشون میده که چقدر به هوسوک اهمیت میدن و در مورد این مرد جدیدی که پسرشون ازش خوشش اومده محتاطن. فقط اینکه… فکر میکرد حداقل با ذهن باز باهاش برخورد کنن.

انتظار نداشت با همچین بی اعتمادی‌ای رو به رو بشه. و همچین ملاقات اول ناخوشایندی.

"مامان، بابا، خواهر، این یونگیه."

"از ملاقاتتون خوشبختم."

"... فکر میکردم قراره یونجی رو ملاقات کنیم." (م: پارههههههه ام)

"مامان!"

"...."

آره، پدر و مادر هوسوک عمدا نشون دادن که کاملا باهاش مخالفن. و این کار رو با بیان اینکه از جنسیتش راضی نیستن شروع کردن. احتمالا امیدوار بودن دوست پسر سابق هوسوک اون رو استریت کنه و عملا اون رو به راه راست بیاره‌. تو ذهنش دوست پسر سابق هوسوک رو نفرین می کنه. تاثیر موندگارِ حرومزادگی جونهو انقدر قوی هست که اون‌ها در کل اون رو آدم بدی میبینن و این مسئله احتمالا برای هر دوست پسری که هوسوک در آینده داشته باشه هم همینطوری میمونه.

اخم ظریفی روی صورتش شکل میگیره. اینکه خانواده هوسوک رو قانع کنه که اون مرد صادق و خوبیه سخته. هر چند، فقط برای هوسوک، چون در غیر این مورد، هیچ چیز صادق یا خوبی در موردش وجود نداره.

با حالت معذبی به پدر هوسوک که رو به روش پشت میز نشسته خیره میشه. هوسوک نگاه پوزش طلبانه‌ای بهش میندازه. از وقتی خانواده‌اش رسیدن خیلی داره این حرکت رو انجام میده.

"خب، گفتی کجا کار میکنی؟" این سوال لحظه‌ای گیجش میکنه، چون اصلا نگفته بود کجا کار می کنه. بعد از ثانیه‌ای متوجه میشه این یکی از عادت‌های اجتماعی مردمه.

"تو خون." این کلمات از دهنش خارج میشن. قرار بود یه شوخی باشه، چون جو باید هرطوری شده کمی سبک تر بشه و هوسوک خودش تنهایی از پس خوشحال و راضی نگه داشتن همه بر نمیاد. ولی وقتی حرفش رو بلند میزنه، متوجه میشه که اونطوری که تو ذهنش خنده دار به نظر میومد نیست.  و خیلی دیر متوجه میشه که این شوخی‌ایه که فقط خودش و همکاراش درک میکنن.

Human (sope-yoonseok)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora