Part 3

1.1K 208 255
                                    

گشنمهههههه😭😭😭😭😭😭

🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭🎭

یکم معذبش میکنن. هیچوقت خوشش نمیومد بهش زل بزنن. "چیه؟"

"داشتی لبخند دندون نما میزدی. به ندرت میبینم لبخند دندون نما بزنی."

"باروم نمیشه. هوسئوک داره تو رو عوض می کنه. اوه مای گاد کوکی بابا بزرگ بداخلاقمون داره عاشق میشه. این خیلی شیرینه."

هردوشون سر به سرش گذاشتن. جلو خودشو گرفت که دهنتاشونو با چسب نبنده. در جواب چیزی نگفت. جیمین بی شک سکوتش رو به عنوان خجالت زدگی حساب می کنه. و با شناختی که از جیمین داره راجبش به هوسئوک میگه. این اونو پیش هوسئوک خوب می کنه.

جیمین با حالت دونستنی بهش لبخند دندون نمایی زد.

"میدونی، هوسئوک داشت دیشب بهم پیام میداد."

"واقعا؟" کنجکاو بود بدونه هوسئوک راجبش چی گفت. اون با بازی جیمین پیش رفت. وانمود کرد خجالت کشیده ولی مشتاق و بی خیاله.

"واقعا. گفت واقعا خیلی مهربون و مودب بود. گفت کیوتم بودی. یه جورایی منتظر شد بهش پیام بدی ولی خوابش برد."  همه شون چیزای خوب بودن.

از عمد زمزمه کرد "اونی که کیوته اونه…" و وقتی جیمین جیغ زد از کارش پشیمون شد.

"شما دوتا واسه هم ساخته شدین! اوه مای گاد قراره ازدواج کنین و ده تا بچه بیارین (م:منظورش از پرورشگاهه رم نکنین😑) و من میشم باحال ترین عموی-"

"اگه همه چی داشت عالی پیش میرفت به چه دلیل کوفتی ای دیشب نفاکیدین؟" جیمین عملا پس کله جانگکوک رو به خاطر سوالش زد و شروع کرد به حرف زدن راجب بددهنیش.

مثل اینکه جیمین فقط داشت افسر رو سرزنش میکرد. حتما راجب دوست پسر سابق هوسئوک نمیدونه. یا میدونه ولی عمق آزار دیدن هوسئوکو نمیدونه‌. هرچند به نظرش منطقی بود. هوسئوک احتمالا نمی خواست کسی بفهمه چه بلایی سرش اومد. رقاص فقط واسه این بهش گفت که حد و مرزای مشخصی واسه رابطه شون بزاره.

"همه  که مثل تو دیوونه سکس نیستن."  به جیغ و داد زننده جانگکوک چشم غره رفت.

"من دیوونه سکس نیستم. من یه جوون بیست و یک ساله کاملا سالمم با میل جنسی مناسب.‌‌" افسر همینطوری به دفاع کردن از خودش ادامه داد.

اون دوتا بی وقفه حرف زدن، یونگی ساکت موند و فقط وقتی ازش سوالی میکردن جواب میداد و نظرای کوچیکی می داد تا از یه سری موضوعات خاص بحث‌ رو دور کنه.

بالاخره رسیدن به کافه سئوکجین. کافه باران، یه اسم غیر معمول، هر چند خوب بهش میخورد. در رو باز کرد و نامجون رو جلو دید که با لبخند چال دارش که واسه مشتریا خوشایند بود سفارش میگرفت‌. فقط چند نفر تو کافه بودن. هرچند با ساعت ناهار که کم کم داشت نزدیک میشد کافه قرار بود پر از آدم بشه.

Human (sope-yoonseok)Where stories live. Discover now