Part 2

1.3K 248 335
                                    


خدایا به حق جیبوتی همه استادای مزاحم را از ما بیرون کن.






یونگی گوشیشو در آورد، به طرف کوروت قرمز نگاه کرد و شماره جانگکوک رو گرفت.

"..... بله؟"

"دارم‌ میبینمت جانگکوک. خیلی ماهر نیستی. برسونم خونه وگرنه هرچی کالبد شکافی فردا بهم نشون بدی بررسی نمیکنم."

"خیلی خب." جانگکوک قطع کرد و یونگی یه لحظه از خودش پرسید کارگاه و منشی هنوز باهاشن یا نه.

کوروت قرمز جلو رستوران اومد و ایستاد. پنجره کمک راننده اومد پایین و چهره هیجان زده تهیونگ نمایان شد.

"چطور پیش رفت؟"

"عالی. تا وقتی قیافتو دیدم."

یونگی در پشت رو باز کرد و سوار شد. جیمین از فرصت استفاده کرد تا با ذوق باهاش حرف بزنه.

"میدونستم با هم جور میشین. مخالفا همو جذب میکنن، عملا تو سرنوشت نوشته شده. خیلی باهم کیوتین. خب چه اتفاقی افتاد؟ الان دارین قرار میزارین؟ باورم نمیشه داره این اتفاق میفته!" یونگی با این حرفش ابرو بالا داد. الان جیمین با گفتن اینکه میدونست باهم جور میشن و اینکه نمیتونه باور کنه  داره این اتفاق میفته حرف خودشو نقض نکرد؟ اینم به حساب چیزی که مردم هر روز انجام میدن گذاشت‌.

"خوب بود. گمونم یه چیزی بینمون هست. شمارشو گرفتم." این جوابش بود. ولی طبق معمول، سه تا بچه رو راضی نکرد.

"فقط خوب بود؟ جزئیاتو تعریف کن! دیدم وقتی بهم معرفیتون کردیم چجوری نگاش میکردی! تو رستوان یواشکی رفتین همو بوسیدین؟" تهیونگ ابرو هاشو واسش بالا پایین کرد.

جانگکوک گفت "اگه همچین اتفاقی افتاده بود بیرونشون میکردن‌." و ماشینو به تند پیچوند. یونگی هنوز بعضی موقع باورش نمیشه جانگکوک با این وضع رانندگی گواهینامه داره.

"همچین اتفاقی نیفتاد. ما آدمای بالغیم نه تینیجر."

مسیر رسیدن به خونه اش از لحاظ روحی داشت خسته اش می کرد، با این سه تا بچه که یکسره سوال پیچش میکردن. فقط جوابای دو سه کلمه ای داد و از نگاه کردن به صورتای ناراضی شون سرگرم شد.

جیمین لبشو بیرون داد و گفت "اصلا فان نیستی. امیدوارم هوسئوک هنوزم با این اخلاق داغونت ازت خوشش بیاد." یونگی در ماشین رو باز کرد و واسشون دست تکون داد.

جانگکوک قبل رفتن عملا داد زد "فردا میبینمت‌."

بالاخره. رسید خونه. در رو باز کرد و کلیدای ماشینشو گرفت.

جسد قرار نیست خودشو جمع و جور کنه.

~~~~~~~

یونگی صبح زود به خونه رسید و تصمیم گرفت به هوسئوک پیام‌ بده. یه 'هی، یونگی ام' ساده فرستاد و کمتر از چهار ساعت خوابید. قصد نداشت انقدر دیر وقت بیرون بمونه ولی خوش شانس بود که تو راه برگشتش به خونه شاهد اتفاق افتادن یه قتل شد. به نظر می رسید معامله موادی بود که بد تموم شد. قاتل رو تا خونه اش تعقیب کرد. بعدا میره تا از شرش خلاص شه.

Human (sope-yoonseok)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora