Part 21

542 123 239
                                    

هپی نیو فاکینگ یرررر

اولین اپدیتم تو این قرن 😎😎 رسما بعد یه قرن اپدیت کردم (صرفا جهت خز بازی و حرص دادن کسایی که حالشون از این جک‌ها بد شده)

این عیدی‌تون با تاخیر. امیدوارم سال خوبی داشته باشین😁💜

عید نصف نشده بچم کرونا گرفته بعد میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست:/

🎭

یونگی طی ماه‌هایی که با هوسوک قرار گذاشته هیچ وقت هوسوک رو انقدر... کفری ندیده بوده.

این تنها کلمه‌ایه که میتونه باهاش هوسوک رو توصیف کنه.

"واو، هوسوکا، امروز چیزی شد؟" واقعا نگران شده.

هوسوک کسیه که ذاتا خوشبینه. اینکه عصبانی بشه، یعنی حتما اتفاق مهمی افتاده.

"در واقع، آره. باورت نمیشه امروز رو کی رو دیدم‌."

یونگی دوست پسر عصبانی‌اش رو هدایت می کنه تا بنشینه و بوسه‌ای روی پیشونی‌اش میزنه.

با لحن آرومی میپرسه. "امروز کی رو دیدی؟"

"جونهو."

خیلی سریع نگاهش رو به چشم‌های خشمگين هوسوک میدوزه.

"چی؟!"

وات د فاک؟ اون حرومی از زندان آزاد شده؟ کدوم خری آزادش کرد؟ اون هنوز اینجا چیکار میکنه؟ باید بره بیرون و با خنجر پنجاه بار به جونهو ضربه بزنه تا جایی که خون از همه طرف بپاشه.

نگاه یونگی تیره میشه دوباره با لحن بمی میپرسه.

"منظورت چیه امروز دیدی‌اش؟"

"چند ساعت پیش اینجا بود. برای رفتار خوب آزادش کردن. میخواست ازم معذرت خواهی کنه. گفت عوض شده و از این حرف‌ها. و تازه تخم داشت بگه میخواد دوباره باهام وارد رابطه بشه. بهش گفتم بره و دیگه برنگرده. دیگه نمیخوام قیافه‌اش رو ببینم. هیچوقت‌‌."

یونگی هوسوک رو در آغوش میگیره، میدونه هوسوک الان چقدر به آرامش نیاز داره. باید بفهمه جونهو کجا زندگی می کنه. نمیذاره اون مرد زنده بمونه.

هوسوک به طرز غیر منتظره‌ای روی شونه‌اش شروع به گریه کردن می کنه.

"میخوام فقط بره. نمیخوام بخشی از زندگی‌ام باشه. من با توام و خوشحالم. چرا باید برگرده و همه چی رو خراب کنه؟!"

هوسو‌ک تو بغلش هق هق می کنه و اینطوری دیدنش برای یونگی دردناکه.

قسم میخوره درستش می کنه. جونهو قراره بمیره.

"هیش، چیزی نیست، سئوک‌ سئوک." موهای هوسوک رو نوازش می کنه. "نگرانش نباش. اون میره و دیگه اذیتت نمیکنه." چون یونگی هست که از هوسوک محافظت کنه. قبلا به رقاص قول داد که این کار رو می کنه.

Human (sope-yoonseok)Where stories live. Discover now