Part 35 (مترجم زنده میشود)

297 95 440
                                    

سلام بچه ها، خوبین؟

معذرت میخوام که مدت طولانی‌ای آپ نکردم و غیب شدم، حقیقتا دل و دماغ آپ کردن نداشتم، با اینکه این پارت از ماه ها پیش ترجمه شده، نتونستم آپش کنم و معذرت میخوام که همه تون رو معطل کردم و بی خبر رفتم.

از همه کسایی که این مدت کامنت گذاشتن و پیام دادن خیلی ممنونم. شاید دیگه نتونم مثل قبل جواب تک تک کامنتارو بدم، چون این چند وقت زیاد خوشحال نیستم، و مخصوصا که واتپد فقط یه تعداد خاصی کامنت و وت رو نشون میده و تا من خودمو جمع و جور کنم که بیام نصفشون غیب میشن، ولی همه تلاشمو میکنم که به همه جواب بدم و ازتون ممنونم. دلم برای دوستایی که اینجا داشتم خیلی تنگ شده، امیدوارم حداقل بعضیاتون هنوز باشین T-T

قول میدم که این فیک رو تا آخرش براتون آپ کنم و دیگه غیب نشم، پس نگران نصفه ول شدنش نباشین، منم تلاشمو میکنم که حداقل هر دو هفته یه آپ داشته باشم.

🎭🎭🎭🎭🎭


جانگکوک تا اینجای زندگی‌اش با دنبال کردن حس ششمش پیش رفته.

و حالا، حسش داره بهش میگه که یه چیزی در مورد یونگی مشکوکه. یه چیزی… واقعا درست نیست.

اشتباه نکنین. جانگکوک عاشق هیونگشه، واقعا هست، ولی سرنخ‌هایی وجود دارن، و طوری خودشون رو با مدارک خودشون با هماهنگی به نمایش گذاشتن که نمیتونه تصادفی باشه. جانگکوک دلش نمیخواد به هیونگش شک کنه. اون یونگیه، مردی که ترجیح میده خونه بمونه و تلوزيون تماشا کنه، کسی که عمدا به کسی آسیب نمیزنه مگه اینکه عصبانی بشه. 

اصلا یونگی میتونه عصبانی بشه؟ هیونگش اکثر مواقع خیلی اخمو و اجتماع گریزه، ولی کارش تو تشخیص ردهای خون خیلی خوبه. خیلی خوب. بیش از حد خوب. این مسئله هیچ وقت اذیتش نمیکرد، نه تا الان، نه تا دیشب.

مطمئنه که هوسوک گفت شب عروسی. معمولا این براش مهم نیست ولی برخلاف خواسته‌اش، ذهنش حقایق رو کنار هم میذاره.

یونگی و هوسوک همون روزی آشتی کردن که اون پیام خونی روی بیلبورد ظاهر شد. شب قبلش، جانگکوک در تعقیب مردی بود که مطمئنه اون پیام رو درست کرد، ولی مرد از دستش فرار کرد. مرد اون رو به خونه یونگی هدایت کرد، مرگ کائه به ذهنش اومد و جانگکوک که نگران سلامتی یونگی بود فورا به طرف خونه‌اش رفت.

و یونگی رو بیدار و چاقو به دست دید.

یونگی گفت اون چاقو برای محافظت در برابر افراد عجیب و غریبه. جانگکوک باورش کرد

بعد وقتی از سرویس بهداشتی یونگی استفاده کرد، و لباس‌ها با لکه‌های سرخ تیره رو دید، خودش رو قانع کرد کچاپه. وقتی از دست‌شویی خارج شد و دید انگشت‌های یونگی مشغول نوازش چاقو اند، خودش رو وادار کرد بهش توجهی نکنه. وقتی در مورد کچاپ شوخی کرد، به اینکه شونه‌های یونگی کمی ریلکس شدن اعتنا نکرد.

Human (sope-yoonseok)Where stories live. Discover now