Part 26

447 120 523
                                    

هلوووووو

خیلی وقته نبودم، نه... تقصیر دانشگاه ست🥰🔪 که بالاخره تموم شد🚶‍♀️ *در حال دوختن پارگی ها* امیدوارم همه خوب باشین و اگه کسی کنکور داشت اوکی بوده باشه:>

اینم به مناسبت پایان امتحانات و کنکور و ام وی پدسگی که اسمشو نمیارم🙂 همه رو با هم حساب کنین😂

🎭🎭🎭🎭🎭🎭

"فرستادم. دوربینتم بیار‌. این یکی باید برای پرونده عکس برداری بشه."

"انقدر اتفاق بزرگیه، هاه؟"

"واقعا بزرگه. یعنی، احتمالا هیجان انگیز ترین چیزیه که بعد از مدت‌ها داشتیم. به همه میگم تا میای به چیزی دست نزنن."

تهیونگ بعد از گفتن این حرف تماس رو قطع می کنه و یونگی دوربینش رو تو کیف کارش میذاره و در طی چند ثانیه از اتاق خواب خارج میشه. هیجان زده ست. از اونطوری که تهیونگ پشت تلفن حرف زد مشخصه که این فقط یا قتل معمولی دیگه نیست. این یه چیز‌… بزرگه. (م: داداش دیک بزرگ نیست ک هیجان داری دوتا ادم بدبختن ک مردن.)

و علت هیجانش فقط به خاطر این نیست که بتونه از زیر مکالمه با هوسوک در بره. اصلا. اون بزدل نیست. باید به کارش برسه، پس قصد داره دقیقا همین کار رو بکنه.

وقتی برمیگرده، هوسوک داره با همسایه‌اش که انگار از گوش کردن بهش راضیه صحبت می کنه.

"هوسوک، ته بهم زنگ زد، باید برم سر کار‌‌. دیر برمیگردم."

"اوه." سخته که متوجه نگاه ناامید هوسوک قبل از اینکه به لبخندی تغییر کنه نشه. "خب، سعی کن زودتر برگردی."

یونگی آهی میکشه و بدون اعتنا به حضور همسایه‌اشون، گونه هوسوک رو میبوسه.

"سعی‌ام رو میکنم."

به سمت کونو برمیگرده.

"شب خوبی داشته باشی."

"همچنین."

و بعد، کلیدهاش رو برمیداره و با عجله از خونه خارج میشه. کیفش رو داخل ماشین میندازه و بعد ماشین رو روشن می کنه.

وقتی داره به سمت صحنه جرم میره، متوجه میشه چیکار کرد.

یک، به طرز دیوانه‌ واری به گفتن حقیقت نزدیک شده بود.

دو، اون هوسوک رو با همسایه‌اش تو خونه‌اش تنها گذاشت.

یه چیزی راجع به مورد دوم… اذیتش می کنه. نمیتونه دقيقا بگه چه حسی، ولی یک چیز رو میدونه.

سعی می کنه تا جایی که ممکن باشه سریع تر برگرده.

~~~~~~~

"هیونگ! این رو نگاه کن."

یونگی مسیر انگشت تهیونگ رو دنبال می کنه و با دیدن صحنه تقریبا قدمی به عقب بر میداره. 

Human (sope-yoonseok)Where stories live. Discover now